دانلود و خرید کتاب نبض داستان امیر عربلو
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.

معرفی کتاب نبض داستان

کتاب نبض داستان نوشته گروهی از نویسندگان است. این کتاب مجموعه‌ای داستان جذاب را روایت می‌کند که هر کدام دنیا و اتفاقات خاص خود را دارند، این کتاب را نشر قصه باران منتشر کرده است.

درباره کتاب نبض داستان

هنر نویسندگان ایرانی کم از هنر نویسندگان برون مرزی نداشته و امروزه این هنر بیش از پیش در جذب مخاطبین فارسی زبان موفق عمل کرده است. این مجموعه، با همت ده نویسنده توانا این کتاب، میسر شده است و امید آن است تا بتواند بیش از پیش در راه زنده کردن ادبیات معاصر ایران گام بردارد. داستان‌ها از طیف‌های گوناگونی انتخاب شده‌اند تا این چند رنگی، اشتیاق مطالعه را در وجود خوانندگان بالا ببرد و میزان علاقه خود را نسبت به هر یک از داستان‌ها بسنجند. هر یک از داستان‌های این مجموعه بازگو کننده اتفاقی تلخ یا شیرینند که در بطن هر یک، نبضی وجود دارد و گویی که آن‌ها با ضربان‌شان، خواننده را با خود همراه می‌کنند. کتاب نیز از همین رو نبض داستان نام گرفته است.

خواندن کتاب نبض داستان را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب نبض داستان

با چشمان بسته مرا سوار اتومبیل کردند؛ بردند در اتاقی و یک هفته‌ی تمام، تا می‌خوردم، مرا زدند. لت و پارم کردند. یک چشمم باد کرد و بسته شد. انگشت سبابه‌ام را شکستند و لبم را پاره کردند. چندین روز زیر کابل و انواع شکنجه‌ها مدام از من می‌پرسیدند این کتاب‌ها چیست که می‌خوانی، با کدام فرقه و گروه ضد شاهنشاهی ارتباط داری و اینجور چیزها. من هیچکاره بودم. خودشان هم می‌دانستند. کسی که بخواهد بر علیه شاه اقدام کند کتاب نمی‌خواند که، می‌رود چریک می‌شود، اسلحه دست می‌گیرد. زیر بازجویی فهمیدند که اصلا مال این حرف ها نیستم. هرچه می‌زدند اعتراف نمی‌کردم. چیزی هم برای اعتراف نداشتم. من فقط چند کتاب در خانه داشتم. همین! کتاب هایی که به زعم آنها خطرناک و ممنوعه بود. روز هفتم وقتی بازجو آخرین کشیده را به صورتم زد، گفت: "این یه گوشمالی ساده بود. فهمیدی پدرسگ؟ دفعه بعد ازین آت و آشغالا تو خونه‌ت نگه داری دیگه بهت رحم نمی‌کنیم، مستقیم می‌بریمت میدون تیرباران. فهمیدی بچه؟" بعد دوباره بهم چشم بند زدند و سوار اتومبیل کردند. بعد از حدود نیم ساعت اتومبیل ایستاد. چشم بند را باز کردند و از ماشین پرتم کردند بیرون. سر کوچه مان بودم. لنگ لنگان با جسمی‌ له شده رفتم دم در خانه. در زدم. دلم برای پدر تنگ شده بود. در آن یک هفته هیچ نگذاشتند با پدر تماس بگیرم. ساواکی‌های آشغال! پدر در را باز کرد. در لحظه‌ی اول نه من او را شناختم، و احتمالا نه او مرا. آنقدر گریه کرده بود که چشمانش قرمز و پف کرده بود. هیچوقت در طول آن سالها ندیدم که پدر با آن همه ابهتش گریه کند. در این هفت روز به اندازه‌ی هفت سال شکسته شده بود.

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۷۹۴٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۹۶ صفحه

حجم

۷۹۴٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۹۶ صفحه

قیمت:
۱۶,۰۰۰
۸,۰۰۰
۵۰%
تومان