بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب نازنین | طاقچه
کتاب نازنین اثر فیودور داستایفسکی

بریده‌هایی از کتاب نازنین

انتشارات:نشر چشمه
امتیاز:
۴.۱از ۴۶ رأی
۴٫۱
(۴۶)
من استاد حرف زدن در سکوتم! کل زندگی‌ام در سکوت حرف زده‌ام و در سکوت تراژدی‌های زیادی را با خودم زندگی کرده‌ام.
Parinaz
اگر زنی عاشق باشد… آخ، زن عاشق معایب و حتی بدجنسی‌های مرد محبوبش را توجیه می‌کند، طوری که خود مرد هم تابه‌حال نتوانسته باشد چنین توجیهاتی برای بدی‌هایش بیاورد.
Tasnim:)
بدبختی همین جاست که من آدم خیال‌پردازی‌ام.
Woland
ببینید آقایان، افکاری هستند که… یعنی می‌دانید، اگر شما فکرتان را به زبان بیاورید، با کلمات بیانش کنید، آن وقت بسیار احمقانه به نظر می‌رسد؛ آدم حتی شرمنده می‌شود. اما چرا؟ دلیل خاصی ندارد، چون همه‌مان آدم‌های مزخرفی هستیم و تحمل حقیقت را نداریم.
Woland
اغلب این‌طوری است که آن‌چه برای شما والا و مقدس و محترم است دیگران و جمع دوستان‌تان را به خنده می‌اندازد و علتش هم معلوم نیست.
امیررضا
حالا باز اتاق‌های خالی و تنهایی. آونگ ساعت می‌رود و می‌آید، کار دیگری که ندارد، دلش برای چیزی نسوخته، غمی ندارد.
سعیدا
درد این‌جاست که آدمیزاد روی زمین تنهاست. پهلوانی روسی بود که عربده زد: روی این خاک یک آدم زنده پیدا می‌شود؟! من پهلوان نیستم، اما همین را می‌پرسم و هیچ جوابی نمی‌آید. می‌گویند خورشید همه‌چیز را جان دوباره می‌دهد. حالا ببینید خورشید را، انگار خودش هم مُرده، مگر نه؟ همه‌چیز مُرده، هر جا را نگاه کنی جز نعش نمی‌بینی. فقط یک مشت آدم مانده‌اند و دورشان جز خاموشی هیچ نیست؛ این است دنیا. چه کسی می‌گفت: آدم‌ها، آهای آدم‌ها، همدیگر را دوست داشته باشید؟ این حرف را چه کسی زد؟ آونگ ساعت همچنان بی‌احساس و چندش‌آور ضربه می‌زند، دوی نیمه‌شب است. کفش‌های کوچولویش کنار تخت انگار انتظارش را می‌کشند… نه، واقعاً فردا که ببرندش من چه‌کار کنم؟
ایوان کارامازوف
البته تمام ترس و وحشتم هم دقیقاً از همین است؛ این‌که همه‌چیز را می‌فهمم!
Woland
می‌گویند خورشید همه‌چیز را جان دوباره می‌دهد. حالا ببینید خورشید را، انگار خودش هم مُرده، مگر نه؟ همه‌چیز مُرده، هر جا را نگاه کنی جز نعش نمی‌بینی. فقط یک مشت آدم مانده‌اند و دورشان جز خاموشی هیچ نیست؛ این است دنیا. چه کسی می‌گفت: آدم‌ها، آهای آدم‌ها، همدیگر را دوست داشته باشید؟ این حرف را چه کسی زد؟
Ahmad
وقتی یک جوان، یک جوان نازنین، می‌خواهد حرف خردمندانه و نافذی بزند به‌یک‌باره چهره‌اش می‌شود آینهٔ صفا و صداقت؛ اصلاً انگار دارد با قیافه‌اش می‌گوید: الآن می‌خواهم جملهٔ حکیمانه و تأثیرگذاری بگویم.
رؤيا عطارزاده اصل

حجم

۱۰۵٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۹۵ صفحه

حجم

۱۰۵٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۹۵ صفحه

قیمت:
۳۰,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
۲
...
۴صفحه بعد