بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب مترسک مزرعه آتشین | صفحه ۲ | طاقچه
کتاب مترسک مزرعه آتشین اثر داوود امیریان

بریده‌هایی از کتاب مترسک مزرعه آتشین

۴٫۶
(۱۵۴)
یک لحظه نگاهم به دخترجوان افتاد. نمی‌دانم چطور شد که فکر کردم که خواهرم لیلاست که سه تا آشغال مزاحمش شده‌اند. دیگر حالت خودم را نفهمیدم. ساکم را زمین انداختم. بلند شدم و رفتم جلو و با صدای بلند گفتم: - آهای شما، سه تا کثافت! برید گم شید پی‌کارتان!
mhmd.rdbr
بعثیه شنیده بود ایرانیا آیۀ «وَجَعَلنا» رو می‌خوننُ از چشم دشمن پنهون می‌مومن. رفت و به سختی اون آیه رو حفظ کرد. چند روز بعد یک تانک ایرانی به بعثیه حمله کرد. بعثیِ زرنگ سریع آیۀ وجعلنا رو خوند تا راننده تانک کور بشه! قدرتیِ خدا همین طوری شد و راننده ایرانیِ تانک کور شد و بعثیه رو ندید و زیرش کرد!
NZ
آیدین جان، مرا ببخش! دیگر نمی‌توانم بنویسم. تو را اندازۀ دنیا دوست دارم. کاش آن روز آخر که آن گونه به مهربانی مرا بوسیدی و رفتی، من هم می‌بوسیدمت و آرزو به دل نمی‌ماندم. به خانه برگرد. صحیح و سلامت برگرد و آقا جان و مامان چشم‌به‌راه تو هستند.
یا فاطمه زهرا (س)
- خودتُ لوس نکن بچه‌گربه! تو از دخترای دمِ بخت بیشتر اطوار می‌ریزی! پاشو که حرفتُ به کرسی نشوندی! از جا می‌پرم. مادرم کنار می‌کشد و می‌خندد. برگه‌ای را به طرفم می‌گیرد. - بیا شاپسر، اینم رضایت‌نامه! برگه را می‌گیرم. آقاجان با خط شکسته‌اش، رضایت‌نامه‌ام را نوشته و امضا کرده است. می‌پرم توی بغل مادرم. هر دو روی زمین می‌غلتیم. مادرم تُپکی به سرم می‌زند و خنده خنده می‌گوید: - خجالت بکش لندهور. خودشُ مثل نی‌نی کوچولوها لوس می‌کنه!
یا فاطمه زهرا (س)
وقتی تو اون تاریکی شب، بچه‌ها گفتن یه عراقی سبیل‌کلفتُ اسیر کردن که فارسی حرف می‌زنه و می‌گه با من کار داره، از تعجب کم مونده بود شاخ دربیارم. بعد دیدم دایی‌عزتُ پابرهنه و دست‌بسته آوردن.
یا فاطمه زهرا (س)
دایی‌عزت سبیل پت و پهنش را به دندان گرفت و جویده جویده گفت: - راسیاتش، واسه ما افت داره جناب که پامرغی بریم! آقامرتضی با تعجب پرسید: - یعنی چی؟ دایی‌عزت گفت: - آخه، نوکر قلب باصفاتم! واسه ما افت نداره که پامرغی بریم؟ بگو پاخروسی برو تا کربلاش هم می‌رم!
کاربر ۱۹۷۰۲۶۲
بعثیه شنیده بود ایرانیا آیۀ «وَجَعَلنا» رو می‌خوننُ از چشم دشمن پنهون می‌مومن. رفت و به سختی اون آیه رو حفظ کرد. چند روز بعد یک تانک ایرانی به بعثیه حمله کرد. بعثیِ زرنگ سریع آیۀ وجعلنا رو خوند تا راننده تانک کور بشه! قدرتیِ خدا همین طوری شد و راننده ایرانیِ تانک کور شد و بعثیه رو ندید و زیرش کرد
کاربر ۷۱۵۹۲۹۱
- یه بار زدی چشممُ ناقص کردی، بس نبود که دوباره... لیلا جا می‌خورد. انگار برق گرفته باشدش. با بهت و حیرت چند لحظه نگاهم می‌کند. لبانش می‌لرزد، بعد در را باز می‌کند و تندی بیرون می‌رود. دلم برایش می‌سوزد. نمی‌دانم چرا این حرف را زدم. گرچه از آن ماجرای وحشتناک هفت هشت سال می‌گذرد، اما تنها حربۀ من در برابر لیلا، وقتی جلوش کم می‌آورم، یادآوری همان ماجراست. هفت هشت سال پیش، مثل همیشه با هم دعوامان شد. چنگ انداختم و موهایش را کشیدم. لیلا جیغ زد و دستم را گاز گرفت. پریدم روش که لیلا بی‌هوا قیچی‌ای را که داشت با آن پارچه می‌برید، به طرفم گرفت. نوک قیچی تو چشمم رفت و من از درد جیغ کشیدم و بیهوش شدم. چند مدت بیمارستان بودم. چند بار چشمم را عمل جراحی کردند و از کوری نجاتم دادند
یا فاطمه زهرا (س)
- پسر، عجب خروس‌لاریِ مشتی‌ا‌ی دارم! لنگه‌اش تا چند تا محله اون‌طرف‌تر پیدا نمی‌شه. دیدیش که؟ قیافه‌اش مثه عقاب می‌مونه. اصلاً فکر کنم دورگه‌اس! از شدت خنده راکت از دستم می‌افتد. بس‌که می‌خندم از چشمانم اشک راه می‌افتد. اما اصغر از رو نمی‌رود و باز وراجی می‌کند.
یا فاطمه زهرا (س)
ناگهان در اتاق با شدت باز می‌شود. دایی‌عزت می‌پرد تو اتاق و رگبار می‌بندد. افسر عراقی به رقص درمی‌آید. پرت می‌شود و می‌خورد به دیوار و روی زمین ولو می‌شود. مترجم هم فقط ناله‌ای می‌کند و به زمین می‌غلتد. صدای چند انفجار اتاق را می‌لرزاند.
یا فاطمه زهرا (س)

حجم

۱۵۰٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۲۲۳ صفحه

حجم

۱۵۰٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۲۲۳ صفحه

قیمت:
۱۵,۰۰۰
۷,۵۰۰
۵۰%
تومان