بریدههایی از کتاب تاریک روشنا
۳٫۹
(۴۴)
زمزمهوار میپرسم: و ما این وسط چه کارهایم؟! اصلاً چرا باید باشیم که لازم باشد آزموده بشویم یا نشویم؟!
سر به درک حرفهای من تکان میدهد و آرام و پیوسته در فضا پارو میزند و نجواکنان میگوید: اینجا هستی تا بفهمی چهطور میشود حین «بودن»، نبود! همهچیز را از دریچهی «من» نگریست و بعد «من» را کنار گذاشت تا چیزی جز «او» بر جای نماند... باشی اما با تمام وجود «نبودن» در برابر او را تجربه کنی و اعتراف کنی که هستِ تو به مویی بند است! مویی که حکیمانه به سرپنجههای ارادهی او متصلاند... این را با همهی ابزارهایت اثبات کنی و بر آن بایستی، حتی اگر همهی کهکشانها جز این را خواستند و گفتند و جُستند. این است یکتاپرستی راستین بیشرک...
TaRi
آنها که در تواریخ شما ثبت شده و نمایندگان ظاهری «او» در هزاران سال پیش بر زمین بودند، صدی یک هم درستکار نبودند... تنها تیشه به ریشهی آشکارگی حقیقت زدند، فرصتها را سوزاندند، بخشی از واقعیت جهان پیدا را رقم زدند و درنهایت، خودشان را آشکار کردند و گذشتند.
TaRi
و این ذهن، چه پدیدهی غریبیست... هرقدر هم که آدمیزاد در پیچ و خمهای آن پیش میرود، باز هم لایهی ناشناختهی دیگری در آن گشوده میشود، که کارش را در واپسین لحظهها از سر میگیرد! هیچچیز نمیتواند ذهن را به این آسانی به دام بیندازد، مگر نادانی! و ماجرا این است که هرکس در همانجایی که ایستاده، خودش را مظهر دانایی میداند و دیگران را نمونهی نادانی!
TaRi
خیلی گشتم تا معنی این کلمهی «بهشت» را پیدا کنم... دست آخر توی یک لغتنامهی عهد بوق معنیاش را پیدا کردم... میشود مثلاً یک جای پرآرامش و ابدی! آدمهای بیچارهی زمینی هم دل به این حرفها خوش میکردند و گول میخوردند. واقعاً اگر علم به دادشان نرسیده بود توی چه باتلاقی نابود میشدند. مخ آدم سوت میکشد!
TaRi
این روزها همهی مردم از زن و مرد، خوابهای عجیبی میبینند؛ خوابهایی مثل همان که کمی قبل گفتم یا خوابهایی که پر از اتفاقهای قدیمی است. انگار چیزی توی ژن آدمها بیدار شده، که میخواهد یک تکامل جدید را بهوجود بیاورد. چیزی مثل آن تکامل اولیه، که داروین باستانی اثباتش کرده بود و همان، نقطهی آغازی شد بر اینکه آدمها به خودشان بیایند و فکرهای موهوم را کنار بگذارند. فکرهایی مثل دنیاهای ندیدنی و سیستمهای نامعلوم عذاب و پاداش و از همه بدتر، فکر یک موجود وَهمآلود به اسم «خدا»! همان سالها دانشمندان بزرگی، برای نابود کردن این توهمات، همهی سعیشان را کردند و انصافاً هم خوب موفق شدند ریشهی این خیالها را بخشکانند. بنابراین تا پایان عصر «آخرین انسانگراهای زمینی» کلک همهی این فکرها کنده و آدمیزاد برای همیشه خلاص شد!
TaRi
در عصر ما همه چیز مرتّب و منظّم سرجای خودش نشسته و امنیت و آرامش کامل در کهکشانها برپاست. حالا احمقی مثل من پیدا شده و به کلّهاش زده که مسایل دقیق بخشی از مغز انسان را به چند کابوس و یک افسانه مربوط کند؛ آن هم افسانهای دربارهی شخصیتی از مُدافتاده و خیلی قدیمی به اسمِ «خُدا»!
TaRi
هرکس از چشمهای خودش به دنیا نگاه میکند؛ چشمهای ما فرق زیادی با هم ندارند، ولی نوع نگاهمان چرا... نگاه من با نگاه همسایهها و حتی همسیارهایهایم در خیلی مسایل فرق دارد.
mehrdadom
این نی ساده بدون مکیده شدن، یک «علّت» که من یا تو یا هر کس یا هر چیز دیگر است، نمیتواند آبمیوه را بالا ببرد. اگر من نیرویم را از پشتش بردارم خاموش میشود و اگر من ارادهام را از آن بیرون بکشم، همه چیز در آن از حرکت میافتد. احمقانه است که فکر کنی چنین ارادهای در پس کائنات به این عظمت وجود ندارد! برای فهم این مسئله کافیست از کل به جزء بروی و بعد از جزء به کل. برای همین است ـ که البته اصلاً قصدم توهین یا تمسخر کسی نیست و فقط از شدت حیرت من است ـ که گاهی فکر میکنم هر کس اعتراف نکند که چنین خدای عظیمی پشت و درون همه چیز وجود دارد، دروغگوترین، خائنترین و ابلهترین موجود جهان است! حتی اگر صد لقب پروفسور را هم روی سر و شانههایش برای زحمات بهحق دیگری، که در راه مشخصی بهدست آورده، یدک بکشد.
منکسر
هیچچیز نمیتواند ذهن را به این آسانی به دام بیندازد، مگر نادانی! و ماجرا این است که هرکس در همانجایی که ایستاده، خودش را مظهر دانایی میداند و دیگران را نمونهی نادانی!
منکسر
اما این کتابهای قدیمی هم چیزهای عجیبی هستند. از توی آنها فهمیدهام که انگار بین آن چند آدمیزادی که روی سیارهی زمین بودهاند، تعدادی خودشان را مأمور و فرستادهی آن موجود افسانهای معرفی میکردهاند و حتی از طرف او کتاب و نوشته و پند هم صادر میفرمودند. مثلاً میگفتهاند اگر این کارها را بکنی میروی توی آتش و اگر این کارها را بکنی میروی توی جایی که اسمش بهشت است!
bilijacks
حجم
۱۰۱٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۱۳۳ صفحه
حجم
۱۰۱٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۱۳۳ صفحه
قیمت:
۳۰,۰۰۰
۱۵,۰۰۰۵۰%
تومان