ترکت کردم
اما آنجا چیزی را جا گذاشتهام
امانتِ من است
نکند خیانت کنی
نکند دیگری ببرد
ترکت کردم
اما آنجا
تو را جا گذاشتهام
یك رهگذر
همچون جنگجویی زخمخورده
که میخواهد برخیزد
روی پایی که از یاد برده از دست داده است
بازوانم را سخت میپیچم
گِردِ کسی
که رفته از آغوشم
باران
آغوشم را باز کردهام
اگر نیایی
به مترسکی میمانم
sonsky7
سرگردانتر از زمینم
مداری ندارم
دور از تو
دورِ تو میگردم
باران
چشمم را بر همه بستم
همهچیز شبیهِ تو شد
باران
قرارمان آنجاست
آنجا که هیچکس نیست
نه غریبهای
نه آشنایی
نه تو
نه من
(:Ne´gar:)
بر همهٔ این کلمات تُف
اینها شاعرانه نیستند
میخواهم از تو بنویسم
(:Ne´gar:)
در انتهای هیچ راهی نبودی
سفری میخواهم
بیانتها
باران
پیوسته با خطی که بر همهچیز کشیدم
هزاربار
تصویرِ تو را کشیدم
باران
پاهای من
دو عقربهٔ هرزند
زمینوزمان را گم کردهاند
گاهی به عقب برمیگردند
دنبالِ کسی میگردند
که بعدها میآید
باران