بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب رست‌خیز | صفحه ۱۰ | طاقچه
کتاب رست‌خیز اثر نفیسه مرشدزاده

بریده‌هایی از کتاب رست‌خیز

۳٫۹
(۴۵)
معطل نکردم. عزیزترین چیزمان را که همراهم بود، از انگشت میانی دست راستم درآوردم و به جای هر سه تایمان انداختم توی ضریح. «انی نذرت لک ما فی بطنی محرراً فتقبل مِنّی.»
ترنج
حامد از آن‌طرف حریر، انگشتر عقیقش را از انگشت کوچک دست راستش درآورد. تا آن روز ندیده بودم آن را از خودش جدا کند. عزیزترین دارایی‌اش را به انگشت میانی دست راستم کرد
ترنج
نه، هیچ کس تاب تحمل همهٔ داستان را ندارد. آدم‌ها اندازهٔ خودشان غم می‌خواهند. غم‌های کوچک قابل حملی که بشود با خود برد، که بتوان سنگینی‌اش را عمری با خود کشید.
ترنج
باید حس می‌کردی که او کهرباست و من کاهم؛ او باد است و من موج.
ترنج
وقتی از شش ماهه می‌گوید، خودشان را رباب می‌بینند. علی‌اصغر را می‌دهند دست امام و بدون آن‌که نگاه‌شان به نگاه آقا بگیرد، سرشان را می‌اندازند پایین و می‌روند توی خیمه.
ترنج
خانهٔ آبا و اجدادی، از بیرون پدر بود و از داخل مادر. وقتی جمع می‌شدیم آن‌جا دل‌مان قرص بود. پیش از ورود احساس می‌کردیم پدری است که آغوش گشوده و می‌شود در پناه بازوهای تنومندش زندگی کرد. وقتی هم که از درگاهی می‌رفتیم تو و در را می‌بستیم، مادری می‌شد که حواسش به همه بود
ترنج

حجم

۲۰۴٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۱۲ صفحه

حجم

۲۰۴٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۱۲ صفحه

قیمت:
۳۹,۰۰۰
۳۱,۲۰۰
۲۰%
تومان
صفحه قبل۱
...
۹
۱۰
صفحه بعد