«پدربزرگم همیشه میگفت سؤال کردن یک لحظه باعث شرمندگی میشود، اما سؤال نکردن یک عمر باعث شرمندگی میشود.»
somaye
وقتی توفان تمام شد، یادت نمیآید چگونه از آن گذشتی، چطور جان به در بردی. حتی در حقیقت، مطمئن نیستی توفان واقعا تمام شده باشد. اما یک چیز مسلم است. وقتی از توفان بیرون آمدی، دیگر آنی نیستی که قدم به درون توفان گذاشت.
seyed
خاطرات شما را از درون گرم میکند. اما در عین حال شما را پارهپاره میکند.
شاپور
سکوت، چیزیست که واقعا میتوانید آن را بشنوید.
reyhan
مهم نیست تا کجا فرار کنی. فاصله هیچچیز را حل نمیکند.
mahsa
در زندگی هر کس یک نقطهی بدون بازگشت وجود دارد. و در موارد خیلی کمی، نقطهای است که دیگر نمیتوانی جلوتر بروی. و وقتی به آن نقطه رسیدیم، تنها کاری که میتوانیم بکنیم در آرامش پذیرفتن واقعیت است. اینطوری زنده میمانیم.
شاپور
«کافکا، آن بیرون چه میبینی؟»
از پنجرهی پشت سر او به بیرون نگاه میکنم. «درختها را میبینم، آسمان و مقداری ابر. تعدادی پرنده روی شاخههای درختها.»
«هیچچیز غیرعادی نیست. درست است؟»
«درست است.»
«اما اگر میدانستی شاید نتوانی فردا دوباره این را ببینی، همهچیز ناگهان خاص و گرانبها میشد، نمیشد؟»
fateme
هرکسی عاشق میشود دنبال نیمهی گمشدهی خودش میگردد. بنابراین هرکس عاشق است وقتی به معشوقش فکر میکند غمگین میشود. مثل قدم گذاشتن به داخل اتاقی که خاطراتت را در آن پیدا میکنی، آنهایی که زمان درازی ندیده بودی.
شاپور
طبیعتا تعداد دوستان من صفر است. دیواری در اطرافم ساختهام، هرگز اجازه نمیدهم کسی وارد شود و سعی میکنم خودم هم خطر نکنم و خارج نشوم. کی میتواند چنین کسی را دوست داشته باشد؟ همهشان مراقب منند، از دور احتمالاً از من بیزارند یا حتی میترسند، اما من فقط خوشحالم که مزاحمم نمیشوند. برای اینکه یک دنیا کار دارم که باید به آنها برسم، بهعلاوهی صرف زمان زیادی از وقت آزادم برای بلعیدن کتابهای کتابخانهی مدرسه.
kian
در رؤیاها مسئولیت آغاز میشود. این را که برعکس کنی میتوانی بگویی جایی که قدرت تخیل وجود ندارد، هیچ مسئولیتی ایجاد نمیشود.
شاپور