بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب کافکا در ساحل | صفحه ۲۴ | طاقچه
کتاب کافکا در ساحل اثر گیتا گرکانی

بریده‌هایی از کتاب کافکا در ساحل

۳٫۸
(۱۴۹)
چرا مردم جنگ راه می‌اندازند؟ چرا صدها هزار نفر، حتی میلیون‌ها نفر گرد می‌آیند و سعی می‌کنند یکدیگر را از بین ببرند؟ آدم‌ها بر اثر خشم جنگ را شروع می‌کنند؟ یا ترس؟ یا اینکه خشم و ترس دو وجه یک روحیه است؟
نازنین بنایی
بیدار می‌شوم. در تختم، تنها. نیمه‌شب است. تاریکی تا حد ممکن عمیق است، همه‌ی ساعت‌ها در آن گم شده‌اند. از تخت بیرون می‌آیم، لیوان‌های آب را پشت سر هم می‌نوشم، اما هیچ‌چیز تشنگی‌ام را تسکین نمی‌دهد. چنان احساس تنهایی می‌کنم که برایم قابل تحمل نیست. در تاریکی، در نیمه‌ی شب، در محاصره‌ی جنگلی عمیق، نمی‌توانستم از این تنهاتر باشم. اینجا هیچ فصلی نیست، و هیچ نوری. به تخت برمی‌گردم، می‌نشینم و آه عمیقی می‌کشم. تاریکی خودش را دور من می‌پیچد.
نازنین بنایی
مغزت چنان از او پر است که دارد می‌ترکد، بدنت دارد منفجر و تکه‌تکه می‌شود. با این حال، هرقدر بخواهی او اینجا باشد، هرقدر منتظر بمانی، هرگز نمی‌آید. تنها چیزی که می‌شنوی خش‌خش خفیف باد در بیرون، آواز ملایم پرندگان در شب است. نفست را حبس می‌کنی، به تاریکی خیره می‌شوی. به باد گوش می‌دهی، سعی می‌کنی از آن چیزی را دریابی، تلاش می‌کنی از معنای احتمالی آن نشانی بیابی. اما همه‌ی آنچه ترا احاطه کرده سایه‌های به درجات متفاوت تاریکی است. عاقبت تسلیم می‌شوی، چشم‌هایت را می‌بندی و به خواب می‌روی.
نازنین بنایی
«از آنجایی که من نه خدا هستم نه بودا، به این نیازی ندارم که درباره‌ی خوب یا بد بودن مردم قضاوت کنم. همین‌طور لازم نیست بر اساس معیارهای خوب یا بد عمل کنم.» «به عبارت دیگر وجود تو فراتر از نیک و بد است.» «تو خیلی لطف داری. من دقیقا، فراتر از خوب و بد نیستم، فقط برایم اهمیت ندارند. من اصلاً نمی‌دانم چه چیزی خوب یا چه چیزی بد است. موجودی پراگماتیت هستم. به عبارتی می‌شود گفت من وجودی خنثی هستم و تنها چیزی که به آن اهمیت می‌دهم به انجام رساندن وظیفه‌ایست که به عهده‌ام گذاشته شده.»
نازنین بنایی
تو در تمام زندگی‌ات هرگز به کس دیگری غبطه نخوردی، یا هرگز نخواستی کس دیگری باشی ــ اما حالا حسادت می‌کنی. بیش از هرچیز دیگری می‌خواهی آن پسر باشی. حتی با اینکه می‌دانی در ۲۰ سالگی سرش با یک میله‌ی آهنی خرد می‌شود و آن‌قدر کتک می‌خورد تا بمیرد، با این حال باز حاضری جایت را با او عوض کنی. باید این کار را بکنی، تا بتوانی در آن پنج سال عاشق خانم سائکی باشی. و او با تمام قلبش عاشق تو باشد. برای اینکه بتوانی هرقدر می‌خواهی کنار او باشی، بارها و بارها به او مهر بورزی. و بعد از آنکه مردی، عشق تو داستانی شود که برای همیشه در قلب او حک شده. او هر شب ترا دوباره در خاطراتش دوست داشته باشد.
نازنین بنایی
«برای من همه‌چیز اتفاق افتاده. بعضی را من انتخاب کردم، بعضی را نکردم. دیگر نمی‌دانم چطور آن‌ها را از هم جدا کنم. منظورم این است، انگار در مورد همه‌چیز از قبل تصمیم‌گیری شده بوده ــ دارم مسیری را دنبال می‌کنم که کس دیگری قبلاً نقشه‌اش را برایم ریخته. مهم نیست چقدر در مورد کارهایم فکر کنم، چقدر به‌خاطرشان تلاش کنم. در حقیقت، هرچه بیشتر سعی کنم، بیشتر نمی‌فهمم چه کسی هستم. انگار هویت من مداری است که از آن کاملاً دور افتاده‌ام، و این واقعا آزارم می‌دهد. اما بیشتر از آن، مرا می‌ترساند. فقط فکر به آن مرا دچار تزلزل می‌کند.»
نازنین بنایی
تو از تصور می‌ترسی. و از رؤیاها حتی بیشتر از آن. از مسئولیتی که با رؤیاها آغاز می‌شود می‌ترسی. اما باید بخوابی و رؤیاها بخشی از خواب است. وقتی بیدار شدی می‌توانی تخیلت را سرکوب کنی. اما نمی‌توانی رؤیاها را سرکوب کنی.
نازنین بنایی

حجم

۵۰۷٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۶۷۰ صفحه

حجم

۵۰۷٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۶۷۰ صفحه

قیمت:
۱۶۳,۰۰۰
تومان
صفحه قبل۱
...
۲۳
۲۴
صفحه بعد