«زندگی تو شهرهای کوچیک اینطوریه. اینجا آدمها به کارهای خوب و بد خونوادههاشون گره میخورن.»
hamtaf
«قاتلها از درون خیلی داغونن.»
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
«زندگی تو شهرهای کوچیک اینطوریه. اینجا آدمها به کارهای خوب و بد خونوادههاشون گره میخورن.»
n re
«هرچیزی رو وقتی زیادی روش زوم کنی، یه گندی از توش درمیآد. درسته؟»
n re
بعضی رازها را هیچگاه نباید بر زبان آورد.
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
اما همیشه وقتی دختری گم میشود یا آسیب میبیند، اصلیترین فرض این است که یا کار دوستپسرش است یا یک عاشق دلخستهٔ ناامید؛
ولنسی پارسی
او هم دختر ترکخورده و شکستهٔ دیگری بود که قطعههایش ناشیانه کنار هم چسبانده شده بود. سرِپا بود، اما دیگر آن آدم سابق نبود.
n re
آنقدر درگیر حسرت و افسوس گذشتهام که متوجه نیستم دارم به کدام سمت میروم
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
اینجا آدمها به کارهای خوب و بد خونوادههاشون گره میخورن.»
الری با لحن متفکرانهای میگوید: «و به بدیهایی که در حق خونوادهشون شده.»
ولنسی پارسی
کابوسها بالاخره یهروزی تموم میشن
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ