دانلود و خرید کتاب یوما مریم راهی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب یوما اثر مریم راهی

کتاب یوما

نویسنده:مریم راهی
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۳از ۲۰ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب یوما

کتاب یوما نوشته مریم راهی است. این کتاب را انتشارات کتاب نیستان منتشر کرده است. این کتاب فرازهایی به زندگی حضرت خدیجه (س) است.

درباره کتاب یوما

نویسنده آغاز روایت خود را از ساعت‌­های منتهی به ولادت حضرت فاطمه زهرا (س) شروع کرده و با توصیف هم‌زمان موقعیت خانه، ذهنیت حضرت خدیجه و مردمان شهر که نمایندگانی از آنها به بهانه‌هایی به منزل پیامبر (ص) رفت آمد دارند. داستان تصویری واقعی از مکه و مدینه در دوران زندگی پیامبر اکرم (ص) به تصویر می‌کشد و به طور غیر مستقیم به ارزش‌گذاری‌های اجتماعی اعراب جاهلیت می‌پردازد. 

نام این رمان برگرفته از عبارتی عربی است که کنیز حضرت خدیجه به وی اطلاق می‌کند. اولین بخش کتاب پاراگرافی است که در آن حضرت خدیجه خودش را معرفی می‌کند. نثر کتاب بسیار خاص و متفاوت است. نویسنده دانش بسیاری در شناخت عبارات و کلمات متفاوت دارد.  

خواندن کتاب یوما را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به رمان‌های مذهبی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب یوما

نفیسه چشمانی درشت دارد که چون سرمه می‌کشد رنگ قهوه‌ای‌اش بیش جلوه‌گر می‌شود. از صفیه شنیده‌ام شبیه مادرش است در ملاحت رخسار و بلندی قامت و رسایی صدا. افسوس که عمرش کوتاه بود. گردن‌آویز مرواریدش را که همتا ندارد در میان جواهرات یمن، و از کودکی تا به حال حتی ساعتی هم از خود دورش نکرده و مدام او را می‌بینی که دست میان مرواریدها برده است و بازی‌شان می‌دهد، میان دو انگشت می‌گیرد و پیچ و تابی می‌دهد و یک‌نفس:

ـ سیده نساء قریش هستی تو... چهره‌های مشهور عرب و عجم را می‌شناسی... با سران یهود و نصارا ملاقات داشته‌ای... با پادشاهان ممالک مجاور در داد و ستدی... آن هم در روزگاری که زنان یا مطربند و خنیاگر، و یا خانه‌نشین و واپس‌مانده...

سپس آمیخته با نیشخندی:

ـ چه سود که آن همه شأن و شوکت را داده‌ای و در عوض این تنهایی بی‌ارزش را گرفته‌ای... اَنیست شده مشتی برده و مسکین و درمانده و یتیم...

و با دست اشاره می‌کند به ربیع و وهب که هنوز عطر گیسوان یکدیگر را می‌بویند. ادامه می‌دهد:

ـ اینها را که نمی‌شود گفت قوم و قبیله... آیا تو از سوی آسمان، مأمور شده‌ای که این تنهایی را به دوش کشی؟

ربیع و وهب مرا یاد قاسم و عبدالله‌م می‌اندازند. دست‌برکمرِ پردرد، خود را به ربیع می‌رسانم، کنار نخل بر دو زانو می‌نشینم و دست دراز می‌کنم سوی وهب که قدمی آن طرف‌تر ایستاده و کارش شده اینکه دست بر گیسوانش بکشد و چون دستش عطرآگین شد پایین بیاورد و ببویدش. هر دو را در آغوش می‌گیرم:

ـ رسول خدا بر سر هر طفلی که دست بکشد عطر خوش دستانش بر سر آن طفل می‌ماند... گیسوان زیبای شما دو تن عطرآگین‌ترین گیسوانی‌ست که من تا کنون بوییده‌ام...

سپس دست بر چشمان اشک‌آلود ربیع می‌کشم و دمی عمیق فرو می‌برم، عطر دل‌انگیز دستان محمدم در تمام جانم می‌پیچد و دردم تسکین می‌یابد، آن چنان که می‌پندارم شاید مادر شدن رزق امروزم نباشد. ربیع به تعجیل می‌چرخد سوی من، چشمانش می‌درخشد و پایش را در آغوشم تکانی می‌دهد و:

ـ یعنی که رسول خدا ما را بیشتر از سایرین دوست می‌دارد؟

نفیسه دلش می‌سوزد به حال رنج‌هایی که تا به امروز دیده‌ام از این قوم و قبیله. تلخی کلامش خاطرم را نمی‌آزارد از این روی که یقین دارم بغض و کینه‌ای به دل ندارد. می‌آید و طفلان را به سوی بازی‌شان روانه می‌کند:

ـ آری، ربیع!... معنایش همین است که خود گفتی...

نظرات کاربران

pinkpar
۱۴۰۱/۰۱/۲۴

سلام لطفا در بی نهایت قرار بدید ممنون

Alaghe Band
۱۴۰۱/۰۸/۰۲

کتاب خیلی جالبیه اما بدیش اینه که یهو راوی و زمان عوض میشه ولی هیچ نشونه ای نیست که بفهمی تا وقتی چند خط بخونی تازه میفهمی این اون نیست....

(!_!) hana🌱
۱۴۰۲/۰۹/۰۱

این کتاب روی بسیاری از عقیده‌های تاریخی اشتباهم خط بطلان پررنگی کشید:) اینکه حضرت خدیجه خیلی از پیامبر بزرگتر بودن و حضرت ازدواجی داشتن و بچه هایی و .... با خوندن کتاب عاشق شخصیت حضرت خدیجه شدم و با تمام وجودم احساس

- بیشتر
معصومه رضایی
۱۴۰۲/۰۷/۰۳

بسیار جذاب ، روایتی زیبا و روان .... من احساس میکردم خودم یه گوشه ایستادم و تمام صحنه ها رو با چشم میبینم تا حدودی میتونین پاسخ بسیاری از سوال هاتون رو در مورد ام المومنین حضرت خدیجه پیدا کنید. ممنونم از نویسنده

- بیشتر
ريحانه
۱۴۰۲/۰۶/۰۸

کتابی درباره بانویی که هممون به نوعی از شخصیت منحصربه فردشون اگاهی نداریم! "ام الیتامی عرب" کتاب با تغییر زمان یه مقدار مخاطب و گیج میکنه درواقع این کتابی که باید دو بار خونده بشه تا شیرینیشو کامل حس کنید. نویسندگی عالیه شخصیت پردازی بسیار

- بیشتر
seyed
۱۴۰۲/۰۶/۰۱

به پایانش می ارزید. چون اوایلش به خاطر مدام عوض شدن راوی، ارتباط باهاش سخت بود ولی از اواسط، بیخیالِ راوی شدم و أخرهاش هم که بسیار خوب. کاش نوسنده ابتدایِ تغییرِ راوی، اسمش رو مینوشت تا سهل تر و

- بیشتر
بریده‌هایی از کتاب
مشاهده همه (۱۳)
تمام عمرم همان بود که به همسری تو سپری شد... طعن عرب، تهدید قریش و ناسزای جاهل، هیچ یک را ندیدم و نشنیدم، که مدام سرمست حضور تو بودم... من در حالی به امروز رسیده‌ام که تمامی عمرم به توحید گذشته است، به دوری از عیش و نوش و سرپیچی، به صبر و خویشتن‌داری، به بذل و بخشش دارایی، به دستگیری از مستمندان، و پیکار با جهل و جاهلی. اما خوفی گران در دلم هست از عاقبتی که نامعلوم.
عاطفه سادات
آمدن‌ها شیرین است، مانند روزی که تو آمدی... و رفتن‌ها تلخ، مانند امروز... ولی عاقبت‌ها همه خیر است اگر پا به پای خدا گام برداری..
عاطفه سادات
فاطمه سوی پدر می‌دود و محمدم به تعجیل داخل می‌شود و از پس او فرشته‌ای. محمدم پیش می‌آید و فرشته نیز. نگاه می‌کنم محمدم را و فاطمه را که در آغوش اوست، آن پس شاخه گل سرخی را که در دست فرشته است. مشتاق بوییدنم، بیش از نگریستن. فرشته، بی‌درنگ شاخه گل سرخ را نزدیک می‌آورد و من بسم الله می‌گویم و می‌بویم و تمامِ من غرق عطر محمدم می‌گردد، آن چنان که دیگر نه هراس از عاقبتی نامعلوم دارم و نه از تنهایی قبر می‌هراسم؛ یقین محمدم به بدرقه‌ام تا به آسمان می‌آید. چشمانم که میل بسته شدن دار
عاطفه سادات
ظرف‌ها را نیز همانند انسان، اجل‌هایی است... روزی ناگزیر شکسته می‌شوند، به دست بنده‌ای چون من و یا به دست بنده‌ای چون شما... حنیسه آرام نزدیک می‌آید و خم می‌شود تا تکه‌های شکسته را از دست ایشان بگیرد، نیز پرسشی ذهنش را مشغول ساخته: ـ سرورم!... ای محمد امین!... در این خانه تا چه اندازه چشم بر خطای بردگان می‌بندند؟ ـ هر روز، هفتاد بار... قدری مکث و نفسی عمیق و پرسشی دیگر: ـ جان ابوالقاسم که شما هستید، در دست کیست؟
عاطفه سادات
ولی عاقبت‌ها همه خیر است اگر پا به پای خدا گام برداری...
:)
ـ أَشهد أَن لا اله الا الله... ـ جان مادر به فدای صوت دلنشینت، یا فاطمه! و خود همان را زمزمه می‌کنم: ـ أَشهد أَن لا اله الا الله... و فاطمه‌ام: ـ و ان ابی رسول الله سید الانبیاء... و من که دست بر دهان گذاشته‌ام و اشک می‌ریزم: ـ ای پاره تن رسول خدا!... جان مادر به فدایت! و فاطمه‌ام: ـ و ان بعلی سید الاوصیاء... و باز فاطمه‌ام: ـ و ولدی سادة الأَسباط... و من خیره می‌مانم و او ساره و مریم و هاجر و آسیه را به نام می‌خواند و هر یک را سلام می‌دهد. آنها لبان سرخ بهشتی خویش را به لبخندی آذین می‌کنند و هنگامی که نور درخششی مجدد می‌یابد فاطمه را در آغوش من می‌نهند: ـ ای خدیجه بلند مرتبه!... فاطمه را در آغوش گیر و از شیر خویش سیر گردان
heydar
ـ هر یک از امت رسول خدا سهمی از آن دریای نور دارند... سهمی به میزان نزدیکی روح‌شان به ایشان... همچنان حیرانم و می‌پرسم: ـ یعنی چون سپیده دمید مشتی از آن نور باید در قلب تمامی امت باشد؟! ـ آری... برخی بیشتر و برخی کمتر...
heydar
آمدن‌ها شیرین است، مانند روزی که تو آمدی... و رفتن‌ها تلخ، مانند امروز... ولی عاقبت‌ها همه خیر است اگر پا به پای خدا گام برداری...
:)
ـ آیا رسول خدا اینجا بوده است؟ تعجب می‌کنم و ابروان در هم می‌برم و: ـ نه... چرا این را می‌پرسید؟ ربیع خم می‌شود و سر فاطمه را که با خرقه‌ای پوشیده شده می‌بوید: ـ سرش عطر دستان رسول خدا را می‌دهد... مانند سر من... بو کن یوما! و سرش را نزدیک من می‌آورد. راست می‌گوید. وهب را می‌نگرم که دست بر چانه زده و در همان حال: ـ من همان وقت که پا به اتاق گذاشتم فهمیدم رسول خدا اینجا بوده است... نگاهی دیگر می‌اندازد به فاطمه و مردد می‌پرسد: ـ نامش فاطمه است؟ دست بر پشتش می‌گذارم و قدری به خویش نزدیک‌ترش می‌سازم مبادا حسادتی کودکانه کامش را تلخ کند: ـ آری فاطمه است... بریده شده از بدی... فاطمه را خوب می‌نگرد: ـ مانند فرشته‌هاست...
heydar
اگر خدا وکیلم باشد برای من کافی است...
shadowless

حجم

۱۳۹٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۶۴ صفحه

حجم

۱۳۹٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۶۴ صفحه

قیمت:
۳۶,۹۰۰
۱۸,۴۵۰
۵۰%
تومان