دانلود و خرید کتاب ژاکتی برای ایلیا جمال الدین اکرمی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب ژاکتی برای ایلیا اثر جمال الدین اکرمی

کتاب ژاکتی برای ایلیا

معرفی کتاب ژاکتی برای ایلیا

کتاب الکترونیکی ژاکتی برای ایلیا نوشتهٔ جمال الدین اکرمی از انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان است. این کتاب برای مطالعهٔ گروه سنی نونگاه (۱۲+) نوشته شده است.

درباره ژاکتی برای ایلیا

ژاکتی برای ایلیا داستان پسر‌بچه‌‌ای است که روزهایش را در مدرسه و مزرعهٔ پنبه می‌گذارند. «ایلیا» هر روز سعی می‌کند مادربزرگش را با هدیه‌های عجیب‌وغریب خوشحال کند. یک روز غریبه‌ای سراغ مادربزرگ می‌آید تا او را با خود به سرزمینی ناشناخته ببرد. مادربزرگ نگران ایلیا است و حاضر به رفتن نیست. اندوه جدایی ایلیا از مادربزرگ او را به این فکر می‌اندازد که راهی برای نگه‌‌داشتن مادربزرگ پیدا کند؛ در واقع غریبه‌ای که سراغ مادربزرگ می‌آید، مرگ است و ایلیا می‌خواهد مانع مرگ مادربزرگ بشود. مرگ سراغ مادربزرگ آمده و می‌خواهد او را با خودش ببرد، اما گفته هر وقت ژاکتی که مشغول بافتن آن هست تمام شود مادربزرگ را با خودش خواهد برد. از آن پس ایلیا تلاش می‌کند تا بافت ژاکت تمام نشود.

این کتاب دربارهٔ مرگ است و چون در زمان کودکی مرگ برای کودک، مثل یک کابوس است، مطالعهٔ این کتاب باعث ایجاد رابطه‌ای معنادار برای کودک می‌شود تا کودک مرگ کسانی را که به آن‌ها وابستگی عاطفی دارد، راحت‌تر بپذیرد و مرگ را با زندگی بیگانه نبیند؛ چون مرگ همیشه با انسان است و باید مثل زندگی آن را بپذیریم و به رسمیت بشناسیم. کودکان باید این مفهوم را درک کنند که ممکن است روزی پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌ها در کنارشان نباشند. از لحاظ روان‌شناسی، اضطراب جدایی، وابستگی عاطفی، ترس از تنهایی و احساس امنیت به‌صورت غریزی در نهاد انسان هست. والدین برای کم‌کردن آن باید با دادن مسئولیت به بچه‌ها، باعث بالارفتن اعتمادبه‌نفس و شکل‌گیری شخصیت اجتماعی آنان بشوند. کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان این کتاب را برای گروه سنی نونگاه (۱۲+) منتشر کرده و در اختیار کودکان قرار داده است. تصویرگری کتاب را «پگاه درخشان رکنی» و ویراستاری آن را «شراره وظیفه‌شناس» انجام داده است.

خواندن کتاب ژاکتی برای ایلیا را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

خواندن این کتاب را برای گروه سنی نونگاه (۱۲+) برای آشنایی با موضوع وابستگی به مادربزرگ‌ها و پدربزرگ‌ها پیشنهاد می‌کنیم.

درباره جمال‌ الدین اکرمی

جمال‌ الدین اکرمی متولد ۱۳۳۶ در سمنان، نویسنده، مترجم و تصویرگر ایرانی کتاب‌های کودک و نوجوان است. او علاوه‌بر نویسندگی، در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان مدرس هنر به مربیان نقاشی بوده است. اولین کتاب‌های او دو مجموعه شعر به نام‌های «آهای آهای بهاره» و «اسب سفید چوبی» با تصویرگری «اکبر نیکان‌پور» در سال ۱۳۶۸ منتشر شده است.

بخشی از کتاب ژاکتی برای این ایلیا

«فقط یک لحظه در زندگی ایلیا بود که بالحظه‌های دیگر فرق داشت. آن هم زمانی بود که از مدرسه برمی‌گشت و درِ خانه را با آرنجش هل می‌داد. می‌آمد توی حیاط و رو به روی پنجره‌ی مادربزرگ داد می‌زد: «سلام مادربزرگ، ببین امروز برایت چی آورده‌ام!» آن وقت مادربزرگ چشم‌هایش را باز می‌کرد و میل‌های بافتنی‌ در دست‌هایش بی‌حرکت می‌شد. عینکش را بالا می‌زد و از میان چارچوب پنجره با تعجب می‌گفت: «ببینم ایلیا!» ایلیا دست‌هایش را باز می‌کرد و هدیه‌ای را که برای مادربزرگ آورده بود به او نشان می‌داد. چیزی مثل پوست خالی و بلورین یک جیرجیرک یا کفشدوزک قرمزی که رنگ خال‌های دو بال کوچکش با هم فرق داشت. یا یک قورباغه‌ای سبز، ساعتی که آوازش را میان نیزارها گم کرده بود. مادربزرگ هر بار با دیدن هدیه‌ی کوچک ایلیا جیغ کوتاهی می‌کشید و می‌گفت: «چه قدر قشنگ است ایلیا!» اما یک روز ایلیا کوچک کیفش را روی پله‌ها نینداخت. داد نزد و مادربزرگ را صدا نکرد؛ فقط آهسته و با نوک پا از پشت بوته‌های آفتاب‌گردان رد شد. در حالی که بچه‌ گربه‌ای را در بغلش پنهان کرده بود، پای دیوار حیاط به طرف پنجره‌ی اتاق مادربزرگ خزید. می‌خواست ناگهان بلند شود و بچه گربه را از پنجره بیندازد توی دامن مادربزرگ. می‌دانست که مادربزرگ بچه گربه‌ها را خیلی دوست دارد؛ اما آن روز مادربزرگ توی قاب پنجره نبود تا ایلیا را ببیند. صندلی‌اش را گذاشته بود وسط اتاق و گرم صحبت بود. ایلیا صدای مادربزرگ را شنید که می‌گفت: « می‌دانستم که دیر یا زود پیدایشان می‌شود. مدت‌ها بود منتظرتان بودم. ایلیا صدای غریبه‌ای را شنید که به مادربزرگ می‌گفت: «آمده‌ام شما را با خودم ببرم. خیلی‌ها منتظرتان هستند. آن جا همیشه درخت‌ها سبزند و گل‌ها پر از غنچه‌اند. سینه‌سرخ‌ها رای درختان سیب می‌درخشند و زیر پنجره‌ی همه‌ی خانه‌ها غرق گل‌های یاس و شمعدانی است.» مادربزرگ گفت: «راستشرا بخواهید خودم هم دیگر خسته شده‌ام. دست‌هایم دیگر مثل گذشته توانا نیست و چشم‌هایم به سختی می‌‌بینند. می‌دانم آن جا برای همیشه آسوده هستم؛ اما قبول کنید که بی‌موقع آمده‌اید. من نمی‌توانم ابلیا را تنها بگذارم.» »

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۲٫۷ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۲۸ صفحه

حجم

۲٫۷ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۲۸ صفحه

قیمت:
۶,۸۰۰
تومان