کتاب نخلستانی از فانوس
معرفی کتاب نخلستانی از فانوس
«نخلستانی از فانوس» نوشته سیدحسین امیرجهانی (-۱۳۵۹)، داستانی درباره دختری زیبارو و از مردمان روم به نام «غزاله» است که عاشق جوانی به نام «دحداح»، که اهل حجاز است، میشود. آشنایی و عشق این دو، آغاز یک مسیر پر پیچ و خم است اما درست لحظهای که «نخلستانی از فانوس» در دل هاشان روشن میشود، رخدادی بزرگ تعادل زندگی آنها را بر هم میزند…
نخلستانی از فانوس داستانی خلاقانه و بکر است که نویسنده آن با خلق روابطی جذاب و ارتباطات علّی و معلولی و با کنار هم قرار دادن این نقاط، به کشف و شهودی جدید دستپیداکردهاست. این داستان، ترجمانی است از یک حقیقت، یک واقعیت و یک قصه که در آن، شأن نزول آیهای از قرآن به عنوان یک حقیقت، با کارکترهایی واقعی همچون امام حسن مجتبی و اباعبدالله الحسین علیهم السلام، بستر قصهگویی قرارگرفتهاست. این حقیقتها و واقعیتها، وقتی با موقعیتهای داستانی در هم تنیده شده، اثری خواندنی خلق شدهاست.
بخشی از داستان:
بازار مدینه مثل همیشه شلوغ بود. عدهای در حال خرید بودند و عدهای دیگر با مغازهداران بر سر قیمت چانه میزدند. مغازهداری گندم و جو میفروخت. مغازهای دیگر سیر و پیاز و صیفیجات. زنی سبدی از تخم مرغ روی سر داشت و جار میمیزد
مغازۀ پارچه فروشی از پیشخوان و پنجرۀ بازش پارچه های گرانقیمت رنگی آویزان کرده بود. ابودحداح و در پی او غزاله از همان پارچهفروشی بیرون آمدند. در این چند روز غزاله به کمک ابودحداح بسیاری از کالاهای تجاری پدرش را در بازار مدینه فروخته بود. آنها در بازار پیش رفتند. از کنار پیرمردی که گلیم کهنهای بر دوش انداخته و به دنبال مشتری بود، گذشتند. ابودحداح نگاهی زیرچشمی به غزاله انداخت. هنوز هم نمیتوانست طولانی در چشمان غزاله مکث کند و خیره شود. از او پرسید:
حالا چرا اینقدر برای بازگشت عجله داری؟
- باید به دمشق بازگردم، خانه و کاشانهام آنجاست. تحمل این شهر بدون پدر برایم سخت است.
سپس نگاهی زیرچشمی به ابودحداح کرد و گفت: ماندن بهانهای پا گیر میخواهد ابودحداح!
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۱۲۸ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۱۲۸ صفحه