دانلود و خرید کتاب قاصدک ناهید گلکار
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب قاصدک اثر ناهید گلکار

کتاب قاصدک

نویسنده:ناهید گلکار
انتشارات:نشر داستان
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۹از ۳۵ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب قاصدک

رمان قاصدک نوشته ناهید گلکار، نویسنده معاصر است که نشر داستان آن را منتشر کرده است. ناهید گلکار متولد ۱۳۳۰ است و داستان‌های عاشقانه و اجتماعی می نویسد.

 درباره کتاب قاصدک

 لعیا یک دختر گل‌فروش خیابانی است که همراه پسر و دخترهای دیگر برای یک فردی به اسم صالح کار می‌کند. او در کودکی قربانی اختلافات والدینش شده و پس از ازدواج مجدد پدر و مادرش، خانه پدر را ترک می‌کند و آواره کوچه و خیابان می‌شود. در این میان زنی که با چند بچه خیابانگرد و دستفروش در خانه‌ای زندگی می‌کند او را پیدا می‌کند و پس از گرفتن شماره تلفن والدینش به او می‌گوید که هیچکدام او را نخواسته‌اند و جواب سربالا به تلفن هایش داده‌اند، و این چنین لعیا تبدیل به یک دختر دستفروش خیابانی می‌شود که باید یک زندگی پر از فقر و بدبختی را تحمل کند در حالی که یک علامت سوال بزرگ در ذهنش دارد.

 فصل‌های کتاب یکی درمیان به زندگی کنونی لعیا و زندگی گذشته‌اش می‌پردازند.

 خواندن کتاب قاصدک را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم؟

 علاقه‌مندان به رمان و داستان ایرانی

 بخشی از کتاب لعیا

تو تب می‌سوختم و اقدس اجازه نمی‌داد منو دکتر ببرن. و این امید و فاطمه بودن که ازم مراقبت می‌کردن. یک روز نزدیک غروب وقتی کمی بهتر شدم کوله پشتی مو برداشتم و گفتم: می‌خوام برم، خداحافظ. امید گفت: اینطوری نمیذارم بری می‌ترسم دوباره گیر آدم‌های بد بیفتی. شمارهٔ بابات رو بده زنگ بزنم بیان تو رو ببرن. اقدس پرید وسط و گفت: (...) زیادی نخور بوزینه! برو گم شو! اگر لازم باشه خودم می‌زنم. گفتم: نه نمی‌خوام کسی زنگ بزنه خودم خونه مون رو بلدم. پیدا می‌کنم. شما پول منو بده برم اقدس خانم خودم میرم گفت: برو بشین سر جات؛ تو هیچ کجا نمیری. امید فریاد زد: ولش کن بذار بره. که اقدس دستشو برد بالا و چنان محکم کوبید تو دهنش که من یک‌مرتبه دیدم خون از دماغ و دهنش میاد. امید عصبانی شد و بهش حمله کرد و بامشت اونو می‌زد. ولی هیکل گندهٔ اقدس کجا و مشت‌های امید کجا؟ که باز دو تا دیگه از این طرف و از اون طرف بهش زد که با سر خورد زمین. بعد شروع کرد با لگدهای محکم به پهلو و سر و سینهٔ اون زدن. من و فاطمه گریه می‌کردیم ولی سمانه عین خیالش نبود و گفت: خب (...) می‌خوری از این دختره طرفداری می‌کنی! چشمت کور!

من جیغ می‌زدم و دامن اقدس رو گرفته بودم و می‌کشیدم بلکه اونو نزنه. رو کرد به من و گفت: حالا می‌شینی سر جات یا باز هم می‌خوای بری؟ اگر می‌خوای حال تو رو هم جا بیارم، بگو! خجالت نکش! گفتم: میشینم سر جام. ولی اینجا خیلی کثیفه من چطوری زندگی کنم؟ امید روی زمین افتاده بود و از درد ناله می‌کرد. این بار من و فاطمه رفتیم به کمکش. درحالیکه بلند بلند به اقدس فحش‌های رکیک می‌داد، با زحمت صورتشو شست و رفت تو اتاق.

این دفعهٔ آخری نبود که امید به خاطر من کتک می‌خورد. اقدس، فاطمه و سمانه رو هم با بهانه‌های بی‌خودی می‌زد تا منو بترسونه. همینطور هم شد. اونقدر از دیدن صحنهٔ کتک خوردن بچه‌ها وحشت داشتم که هر بار از ترس زبونم بند می‌اومد.

از اون روز به بعد، امید هم جرئت نداشت در این مورد با من حرف بزنه. یک مردی به اسم منصور می‌اومد دنبالشون و اونا رو می‌برد سر کار. و غروب اقدس دم در پول‌هاشونو ازشون می‌گرفت و اگر به نظرش کم می‌اومد اونا رو به باد کتک می‌گرفت. و من که کلا بچهٔ ترسویی بودم و شاید هم یکی از علت‌هایی که منو به اینجا کشونده بود همون ترس بود که نکنه پروانه باهام بدرفتاری کنه. و یا حسین آقا بهم حرفی بزنه؟ و یا نکنه چنین و چنان بشه. حالا با ترس از اینکه اقدس منو هم بزنه شب‌ها کابوس می‌دیدم و گاهی جامو خیس میکردم و این بدترین حالتی بود که صبح از خواب بیدار می‌شدم و باز از ترس اقدس و خجالت از بچه‌ها که چهارتایی توی یک اتاق کوچیک می‌خوابیدیم. اونو پنهون می‌کردم. و اون زمان بدترین و شکنجه‌آورترین روزگار رو می‌گذروندم.

یک روز بعد از ظهر بچه‌ها زود اومدن خونه اقدس تو اتاق بود. امید یک شکلات تک تک برای من خریده بود. داد به من. دیدم سمانه داره نگاه می‌کنه. چهار قسمتش کردم و همونجا تو حیاط دور هم خوردیم.



نظرات کاربران

ثریا
۱۴۰۰/۰۱/۱۰

حس صمیمی در کتاب بود. و موضوع هر چند با اهمیت، اما جدید نبود. داستان جدایی و مشکلات فرزندان طلاق، کودکان کار.. بهرحال همیشه واقعیت های اجتماعی هستند و باید بهشون پرداخته بشه.

f_niknam
۱۴۰۱/۱۲/۰۷

قشنگ بود ولی اخرش به نظرم اومد که سرهم بندی شده با اینکه نسبت به رمان های دیگشون طولانی نبود ولی انگار خانم گلکار خسته شدن و خواستن زود تموم بشه از نظر من البته🤔شاید برای دوستان دیگه اینطور نباشه و یه مورد

- بیشتر
1894452
۱۳۹۹/۱۰/۰۱

تقریبا همه ی کتابای خانم گلکار رو خوندم این کتاب به نظرم به خوبی بقیه ی کتابها نبود یه جاهایی دور از واقعیت بود ولی برای وقت گذرونی بد نبود

لیلا
۱۴۰۱/۰۳/۱۵

یکی دیگر از رمانهای خوب خانم گلکار، بخوانید و از نکته هایی که در رفتار آدمهاست درس بگیرید و قبل از اینکه خودتان تجربه کنید، از تجربه آدمهای داستان استفاده کنید.

Parisa
۱۳۹۹/۰۶/۱۳

مثل دیگر کتاب های خانم گلکار موضوع پ روایت خیلی جذاب و در عین حال باز هم پرررررر از ایرادات نگارشی⁩⁦👎🏻⁩⁦👎🏻⁩ انتهای داستان می‌تونست یه کم طولانی تر باشه، طوری جمع شد که انگار نویسنده برای تموم کردنش عجله داشته😅

Razgol
۱۳۹۹/۰۴/۱۸

عالیه

کاربر ۱۵۶۹۶۲۷
۱۴۰۱/۰۷/۰۵

داستانهای خانم گلکار فوقعلاده جذاب و عالیست توصیه میکنم هر کس رمان میخواد بخونه با کتابهای این خانم شروع کنه و مطمئنم دیگه هر کتابی مورد پسندش نخواهد بود

کاربر ۱۸۴۶۱۳۵بانو
۱۴۰۰/۰۶/۰۷

خیلی خوب بود با کودکان کار قدری آشنا شدم حس و حال اشخاص در کتاب را خیلی عالی منتقل میکنن جالب بود انسانیت را باید درک کرد نه با چشم سر دیدن و قضاوت کردن

کاربر 5179491
۱۴۰۲/۱۲/۱۰

واقعاااا کتاب خوب و تاثیر گذاری بود لذت بردم و به همه توصیه میکنم

کاربر ۳۲۰۸۴۶۴
۱۴۰۲/۰۷/۰۶

خیلی خوب بود ممنون ازخانم گلکار

بریده‌هایی از کتاب
مشاهده همه (۱۷)
ایمان قلبی به کاری که می‌کنی، تو رو به آرزوهات می‌رسونه؛ نه پرهای قاصدک!
helya.B
وقتی دست خدا رو ببینی هیچی تو این دنیا دیگه برات سخت نیست
mahsa
وای به روز آدمی که بدونه خودش اشتباه کرده. دردش صد چندان میشه وقتی نتونه گناه غمشو به گردن روزگار و اطرافیانش بندازه. زبونش بند میا
کاربر ۲۴۹۶۳۹۱
وقتی دیدم پدر و مادرم مثل دو عاشق با هم می‌رقصن، یاد حرف مامانیم افتادم که می‌گفت: تو نگران نباش؛ زن و شوهرها با هم دعوا می‌کنن، ولی همدیگر رو دوست دارن و زود آشتی می‌کنن! خاطرم جمع شد.
کاربر ۲۴۹۶۳۹۱
همهٔ اینا جرمه! جرم‌های سنگین و بزرگ! ولی متأسفانه تو توی خوب مملکتی زندگی می‌کنی که کسی دنبال این بچه‌ها نیست که بدونه چرا دست مثل شما گدایی می‌کنن! چرا سر هر چهارراه ده تا بچه مثل اینا دست‌فروشی می‌کنن! و همهٔ مردم عذاب و نوع زندگی اونا رو می‌دونن و هیچ کس کاری نمی‌کنه. برو خدا رو شکر کن کسی سراغت نیومده تا ازت بپرسه این بچه‌ها رو از کجا آوردی؛ وگرنه پدرتو درمی‌آوردن.
سعیده
از خودم گله دارم که چرا درست فکر نکردم. چرا خودمو بدبخت کردم؟ اگر این کار رو نمی‌کردم، توام هیچ وقت نمی‌رفتی.
کاربر ۲۴۹۶۳۹۱
از خودم گله دارم که چرا درست فکر نکردم. چرا خودمو بدبخت کردم؟ اگر این کار رو نمی‌کردم، توام هیچ وقت نمی‌رفتی.
کاربر ۲۴۹۶۳۹۱
بگه حسین آقا هم که ماشالله ماست خورده یک کلام به مادرش حرفی نمی‌زنه.
کاربر ۲۴۹۶۳۹۱
خودی‌هارت و پورت می‌کنن و داد و هوار راه میندازن. ولی اینو نمی‌دونن چون کسی رو دوست ندارن کسی اونا رو دوست نداره. تا به دیگران محبت نداشته باشی کسی باهات مهربون نیس
کاربر ۲۴۹۶۳۹۱
ن. عشق دادن به دیگران موهبتی الهیست که خدا نصیب هر کسی نکرده.
کاربر ۲۴۹۶۳۹۱

حجم

۲۵۲٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۶۳ صفحه

حجم

۲۵۲٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۶۳ صفحه

قیمت:
۷۰,۰۰۰
۳۵,۰۰۰
۵۰%
تومان