دانلود و خرید کتاب ماه و شش پنی سامرست موام ترجمه شهرزاد بیات‌موحد
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب ماه و شش پنی اثر سامرست موام

کتاب ماه و شش پنی

معرفی کتاب ماه و شش پنی

کتاب ماه و شش پنی اثری از سامرست موآم است است که با ترجمه شهرزاد بیات می‌خوانید. این کتاب که یکی از مشهورترین آثار موآم است، با اقتباس از زندگینامه نقاش معروف، پل گوگن نوشته شده است. 

از این کتاب، فیلمی در سال ۱۵۹۵ به کارگردانی رابرت مولیگان و بازی لارنس اولیویه (Laurence Olivier) ساخته شد و از شبکه  NBC پخش شد. ماه و شش پنی (The Moon and Sixpence) موفق شد تا چندین جایزه امی و سیلوانیا را از آن خود کند. 

درباره کتاب ماه و شش پنی

ماه و شش پنی قرائت متفاوت سامرست موآم از زندگی نقاش معروف، پل گوگن است.  

استریکلند قهرمان قصه، اینطور معرفی می‌شود: دلال سهام و بانکدار موفقی که ناگهان زن و فرزندش را رها می‌کند و به پاریس می‌رود تا به طور حرفه‌ای به نقاشی بپردازد. هرچند در هیچ کجای کتاب به نام او اشاره‌ای نمی‌کند و همه‌جا او را به نام چارلز استریکلند معرفی می‌کند اما سبک او در نقاشی، رویکردش به این هنر و رویدادهای اصلی زندگی او آشکارا بیانگر این حقیقتند که چارلز استریکلند، همان پل گوگن است.

سامرست موآم در این داستان به توصیف شخصیتی می‌پردازد که به جای آن‌که به دنبال پول (پنی) برود به جست‌وجوی علایق خود یا آن‌طور که موام به صورتی سمبلیک می‌گوید به جست‌وجوی ماه خویش می‌رود. او در این جست‌وجو به انزوایی خودخواسته که لازمه‌ این سبک زیستن است فرو می‌رود. کمااینکه خود او نیز هم در متون دیگرش و هم در نامه‌هایش بارها از این تعبیر استفاده کرده است. 

به عنوان نمونه می‌توان به این دو مورد اشاره کرد: «این تعبیر از متنی درباره دیگر رمان موام، پایبندی‌های انسانی، برگرفته شده است. قهرمان رمان یادشده، فیلیپ کری، در آن متن چنین توصیف می‌شود: «چنان آرزومند ماه بود که سکه‌یشش‌پنی را پیش پای خود نمی‌دید.» موام خود در یکی از نامه‌هایش (۱۹۵۴) می‌گوید: «اگر بر زمین دنبال شش پنی بگردی، از بالای سرت غافل می‌شوی و درنتیجه ماه را از کف می‌دهی.»

کتاب ماه و شش پنی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

ماه و شش پنی را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی و همچنین دوست‌داران زندگینامه‌های داستانی پیشنهاد می‌کنیم. 

درباره سامرست موآم

ویلیام سامرست موآم (William Somerset Maugham) ۲۵ ژانویه ۱۸۷۴ در پاریس متولد شد. او داستان‌نویس و نمایشنامه‌نویس انگلیسی است. پدرش در سفارت انگلستان در فرانسه کار می‌کرد و به همین دلیل او در فرانسه متولد شد. او مادرش را در هشت سالگی و پدرش را در یازده سالگی از دست داد و در رشته طب تحصیل کرد و مشغول به کار شد. اما با نوشتن کتاب لیزای لمبث و موفقیت آن به سمت ادبیات کشیده شد. 

موآم یکی از پرکارترین نویسندگان انگلیسی است، تقریبا تمام کتاب‌هایش در دسته پرفروش‌ها قرار دارند و بسیاری از آثارش به فیلم تبدیل شده‌اند و هنرپیشگان مشهور در این فیلم‌ها به ایفای نقش پرداخته‌اند.

سامرست موآم آثار بسیاری آفرید ولی جملات قصارش هم از جمله دلایلی است که او را در دنیا مشهور و برجسته ساخته است؛ مثلا «اگر پنجاه میلیون نفر چیز احمقانه‌ای بگویند، آن چیز کماکان احمقانه است.» از بین نوشته‌های او می‌توان به کتاب‌های لبه تیغ، هفتمین گناه، خوشی‌ های زندگی، گذرگاه خطرناک، گنج، کاتالینا و پرواز در تنهایی اشاره کرد. او در سال ۱۹۲۹ از همسرش، سیری ولکوم جدا شد.

سامرست موآم در ۹۱ سالگی، در ۱۶ دسامبر ۱۹۶۵ در نیس، فرانسه درگذشت.

بخشی از کتاب ماه و شش پنی

آن روزها، هیچ‌کس به اندازه رُز واترفورد با من مهربان نبود. او هوشمندی مردانه و کله‌شقی زنانه را در سرشت خود به هم آمیخته بود. رمان‌هایی که می‌نوشت نیز اصیل و آزاردهنده بودند. روزی در خانه او با همسر چارلز استریکلند آشنا شدم. آن روز خانم واترفورد مهمانی چای داده و نشیمن کوچک خانه‌اش از همیشه شلوغ‌تر بود. به نظر می‌رسید همه دارند با هم حرف می‌زنند و من که ساکت نشسته بودم، کم وبیش احساس پریشانی می‌کردم، معذب و البته کمروتر از آن‌که به گفت‌وگوی دیگران بپیوندم. گویا همه در گروه‌های کوچک سخت در گفت‌وشنود خود غرق بودند. دوشیزه واترفورد که میزبان شایسته‌ای بود، با دیدن پریشانی‌ام به سراغم آمد.

گفت: «دلم می‌خواهد با خانم استریکلند آشنا شوید. خیلی از کتابتان تعریف می‌کند.»

پرسیدم: «چه‌کاره است؟»

از بی‌خبری خودم آگاه بودم و حس می‌کردم اگر خانم استریکلند نویسنده شناخته‌شده‌ای باشد، بهتر است پیش از همکلام‌شدن با او از این موضوع باخبر شوم.

رُز واترفورد با متانت نگاهش را فروافکند تا پاسخش را اثرگذارتر کند.

«اغلب مهمانی ناهار می‌دهد. کافی است قاه‌قاه بخندید تا به محفلش دعوتتان کند.»

رُز واترفورد آدم بدبینی بود. زندگی را فرصتی برای داستان‌نویسی و آدم‌ها را مواد خام کار خویش می‌دانست. اگر دیگران قدر استعدادش را می‌دانستند، هرازگاه به خانه خود دعوتشان می‌کرد و در پذیرایی از آنان سنگ‌تمام می‌گذاشت. نقاط ضعفشان را نیز با تحقیری آمیخته با خوش‌خلقی به یاد می‌سپرد و با آن‌ها به محافل مشاهیر گرمی می‌بخشید. با این‌همه، بلد بود چطور در حضور مهمانان نقش یک بانوی ادیب برجسته و آدابدان را بازی کند.

بدین ترتیب به خانم استریکلند معرفی شدم و ده دقیقه‌ای با هم صحبت کردیم. ویژگی خاصی در او ندیدم، جز این‌که صدای گوش‌نوازی داشت. در وست‌مینستر زندگی می‌کرد، در خانه‌ای مشرف به کلیسای جامع نیمه‌کاره. از آن‌جا که هردومان ساکن یک محله بودیم، با هم احساس نزدیکی کردیم. فروشگاه بزرگ ارتش و نیروی دریایی حلقه پیوند کسانی است که بین رودخانه و سنت جیمز پارک زندگی می‌کنند. خانم استریکلند نشانی مرا پرسید و یکی دو روز بعد دعوتنامه‌ای به دستم رسید تا برای ضیافت ناهار به خانه‌اش بروم.

مشغله چندانی نداشتم و شادمانه دعوتش را پذیرفتم. کمی دیر رسیدم، چون از ترسِ زودرسیدن سه بار دور کلیسای جامع چرخیده بودم. دیدم همه مهمانان آمده‌اند: دوشیزه واترفورد، خانم جِی، ریچارد تواینینگ و جرج رُد. همه‌مان نویسنده بودیم. روز زیبایی بود در اوایل بهار و همه حال خوشی داشتیم. از هر دری حرف می‌زدیم. دوشیزه واترفورد، سرگردان میان زیباشناسی بهار جوانی (آن‌گاه که عادت داشت با لباس سبز سِدری و گل نسرین به دست به مهمانی برود) و سبکسری روزگار پختگی (وقتی مایل بود کفش‌های پاشنه‌بلند و پیراهن‌های پاریسی بپوشد)، کلاه تازه‌ای بر سر داشت که او را حسابی سرحال آورده بود. هرگز ندیده بودم چنین پشت سر دوستان مشترکمان بدگویی کند. خانم جِی، که خوب می‌دانست بی‌نزاکتی روح شوخ‌طبعی است، با صدایی نجواوار چنان حرف‌هایی می‌زد که می‌توانست رومیزی برفگون را از شرم گلگون کند. ریچارد تواینینگ یک‌بند دری‌وری‌های بامزه می‌گفت و جرج رُد، که می‌دانست لازم نیست هوشمندی بی‌مثالش را به رخ بکشد و حرف نغزی بزند، فقط برای خوردن دهانش را باز می‌کرد. خانم استریکلند آن‌قدرها در گفت‌وگو شرکت نمی‌جست، اما با مهارتی دلنشین همه را درگیر بحث می‌کرد و هرگاه سکوتی برقرار می‌شد، نکته بجایی را بر زبان می‌آورد و گپ دوستان را باز به جریان می‌انداخت. زنی بود سی وهفت ساله، کم وبیش بلندبالا و گوشتالو، گرچه چاق به حساب نمی‌آمد. نمی‌شد گفت خوشگل است، هرچند ــ شاید به لطف چشم‌های قهوه‌ای مهربانش ــ چهره دلنشینی داشت. پوستش کمی رنگ‌پریده بود، اما موهای تیره‌اش به‌دقت آراسته شده بودند. تنها زن آن جمع بود که آرایش نداشت و در مقایسه با دیگران ساده و بی‌پیرایه می‌نمود.

نظرات کاربران

ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
۱۴۰۰/۱۰/۰۷

کتاب درباره چارلز استریکلند، مردی میانسال است که سهامدار بورس است و زنی مهربان و زیبا و دو فرزند (یک پسر و دختر) دارد. چارلز به ظاهر مردی عبوس و به شدت حوصله‌سربر می‌آید که گویا هنوز خودش را نیافته

- بیشتر
msms
۱۴۰۰/۰۲/۲۹

داستان پر ماجرای زندگی پل گوگن سرکش، نقاش سبک نئو امپرسیونیست فرانسوی و از دوستان ون گوک که ید بیضایی هم در سر به سر گذاشتن دیگر هنرمندان این سبک به ویژه ژرژ سرا و پل سزان داشته، به روایت

- بیشتر
پوریای معاصر
۱۴۰۰/۰۲/۲۳

داستان زندگی پل گوگن عزیز انسانی که برای رسیدن به رویاش از همه چیز میگذره. و همین رویا، میشه ماه آسمونش

mojtaba
۱۴۰۰/۱۲/۱۳

داستان درباره مردیست که برای رسیدن به رویایی که دارد از خانواده، شغل و ثروتش میگذرد، حین مطالعه کتاب به این فکر می‌کردم که آیا واقعا ارزششو داره؟ در اواخر کتاب با ناخدایی آشنا میشیم که در حین اینکه از از

- بیشتر
سپیده اسکندری
۱۴۰۰/۱۱/۰۲

یکی از نادرست‌ترین ضرب‌المثل‌های دنیا این است که هر کس خربزه بخورد، پای لرزش می‌نشیند. بنا بر تجربه‌ی حیات آدمی، خیلی‌ها مدام کارهایی می‌کنند که باید به فاجعه بینجامد، اما در نهایت به یاری بخت از نتیجه حماقتشان قسر در

- بیشتر
سوران
۱۴۰۲/۰۸/۰۸

اوایلش یه خورده خسته کننده هستش و بعدش واقعا خوندنی هستش

Resistance 370
۱۴۰۱/۰۳/۰۵

جالب و تامل برانگیز بود ولی بنظرم یکم تو شخصیت این نقاش غلو کرده بود ترغیب شدم آثار دیگه موام رو بخونم

morteza safari
۱۴۰۰/۰۹/۲۰

خیلی خوشم اومد، نمی دونم تا چه حد با زندگی واقعی نقاش منطبق بود ولی قابل تامله.

بریده‌هایی از کتاب
مشاهده همه (۵۱)
می‌گویند دردورنج به شخصیت آدمی شرافت می‌بخشد، اما درست نیست. خوشبختی هم گاه چنین است، اما رنج واندوه معمولا آدم را تنگ‌نظر و کینه‌توز می‌کند.
پویا پانا
هنوز نیاموخته بودم که آدمی چه سرشت متناقضی دارد. هنوز نمی‌دانستم در نهاد انسان‌های صادق چه تظاهرها، در وجود مردمان شریف چه رذالت‌ها و در سرشت هرزگان چه نیکی‌هایی یافت می‌شود.
Eli eav
به گمانم بعضی آدم‌ها در جایی غیر از زادگاه مقرر خود به دنیا می‌آیند. دست تصادف چنین کسانی را به دل محیط‌های خاصی انداخته، اما آن‌ها همیشه برای وطنی که نمی‌دانند کجاست احساس دلتنگی می‌کنند. آنان در میهن خود غریبند و کوی‌های برگ‌پوشی که از بچگی به آن‌ها خو گرفته‌اند یا خیابان‌های شلوغی که در آن‌ها بازی کرده‌اند برایشان محل گذری بیش نبوده است. چه‌بسا در تمام عمر با خویشاوندان خود بیگانه باشند و در میان تنها چشم‌اندازهایی که طی زندگی به آن‌ها عادت کرده‌اند کناره‌جو بمانند.
پویا پانا
گاه آدمی ناگهان و به شکلی اسرارآمیز حس می‌کند به سرزمین دیگری تعلق دارد. آن‌جا همان میهنی است که وی مدت‌ها در جست‌وجویش بوده است.
پویا پانا
دنیا به راه خود می‌رود و هیچ‌کس از آن‌همه فلاکت ککش هم نمی‌گزد.
پویا پانا
«جهان بی‌رحم است و زندگی دشوار. هیچ‌کس نمی‌داند چرا این‌جا هستیم و پس از این به کجا می‌رویم. باید خیلی فروتن باشیم. باید زیبایی آرامش را درک کنیم، باید دزدانه و بی‌سروصدا زندگی خود را بگذرانیم تا چشم سرنوشت به ما نیفتد. کاش در جست‌وجوی عشقِ آدم‌های ساده‌دل و جاهل باشیم. نادانی آن‌ها به تمام دانایی‌های ما می‌ارزد. بهتر است ساکت باشیم، خرسند در کنج دنج خود و سربه‌راه و آرام مثل آنان. حکمت زندگی همین است.»
پویا پانا
آن روزها، برخلاف امروز، انتظار داشتم ظاهر و باطن آدم‌ها یکی باشد و از آن‌همه کینه‌توزی که در نهاد موجودی چنان دلربا شعله می‌کشید برآشفته بودم. نمی‌دانستم ویژگی‌های شکل‌دهندهٔ سرشت آدمی چقدر رنگارنگند. اما حالا خوب می‌فهمم که تنگ‌نظری و شرافت، دشمن‌خویی و شفقت و مِهر و کین می‌توانند دوش به دوش هم در قلب آدمی جولان دهند.
پویا پانا
شیطان همیشه می‌تواند به نفع خود از نص کتاب مقدس نقل قول بیاورد.
پویا پانا
مردها همیشه موجودات حقه‌بازی بوده‌اند.
پویا پانا
هیچ‌چیز رقت‌انگیزتر از یک مرد مجرد زن‌دار نیست.
پویا پانا

حجم

۲۸۷٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۲۸۸ صفحه

حجم

۲۸۷٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۲۸۸ صفحه

قیمت:
۷۲,۰۰۰
۵۰,۴۰۰
۳۰%
تومان