دانلود و خرید کتاب یک جای امن مرجان شیرمحمدی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب یک جای امن اثر مرجان شیرمحمدی

کتاب یک جای امن

انتشارات:نشر مرکز
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب یک جای امن

کتاب یک جای امن مجموعه داستانی کوتاه نوشتهٔ مرجان شیرمحمدی است و نشر مرکز آن را منتشر کرده است.

درباره کتاب یک جای امن

مجموعه داستان یک جای امن شامل هفت داستان کوتاه از این قرار است:

خواستگاری

مهمان

توکا

کاروانسرا

زیر زمین

کافه

یک جای امن

داستان کوتاه یکی از راه‌های انتقال احساسات است. نویسنده برای بیان حقیقت احساسات و عواطفش به زبانی نیاز دارد که او را از سردی مکالمه روزمره دور کند و بتواند با آن خیالش را معنا کند و داستان و رمان همین زبان است. با داستان از زندگی ماشینی و شلوغ روزمره فاصله می‌گیرید و گمشده وجودتان را پیدا می‌کنید. این احساس گمشده عشق، دلتنگی، دوری و تنهایی و چیزهای دیگری است که سال‌ها نویسندگان در داستانشان بازگو کرده‌اند.

داستان معاصر در بند چیزی نیست و زبان انسان معاصر است. انسان معاصری که احساساتش را فراموش کرده‌ است و به زمانی برای استراحت روحش نیاز دارد. نویسنده در این کتاب با احساسات خالصش شما را از زندگی روزمره دور می‌کند و کمک می‌کند خودتان را بهتر بشناسید. این کتاب زبانی روان و ساده دارد و آیینه‌ای از طبیعتی است که شاید بشر امروز فرصت نداشته باشد با آن خلوت کند. نویسنده به زبان فارسی و مهارت‌های ادبی آن مسلط است و از این توانایی برای درک حس مشترک انسانی استفاده کرده است.

خواندن کتاب یک جای امن را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران داستان کوتاه ایرانی پیشنهاد می‌کنیم.

درباره‌ مرجان شیرمحمدی

مرجان شیر محمدی نویسنده و بازیگر ایرانی متولد ۲۲ آذر سال ۱۳۵۲ در تهران است. مرجان شیرمحمدی نقاشی را زیر نظر آیدین آغداشلو فرا گرفت و در مدرسه تئاتر سمندریان، کارگاه‌های بازیگری را آغاز کرد. شیرمحمدی کار خود را با دو کتاب بعد از آن شب (۱۳۸۰) و یک جای امن (۱۳۸۴) آغاز کرد. شیرمحمدی برای نخستین کتاب خود برندهٔ جایزهٔ کتاب سال بنیاد گلشیری شد و همچنین دو فیلم بلند سینمایی از داستا‌ن‌های او ساخته شده است: «دیشب باباتو دیدم آیدا» به کارگردانی رسول صدرعاملی از داستان «بابای نورا» و «آذر، شهدخت، پرویز و دیگران» از داستانی به همین نام به کارگردانی بهروز افخمی.

بخشی از کتاب یک جای امن

«آقا بیشتر وقتها سفر است. وقتی برمی‌گردد، حال و هوای خانه خیلی عوض می‌شود. پر می‌شود از مهمان و بوی گل و عطر. طبیعت را خیلی دوست دارد. همه این را می‌دانند و برای آقا گل می‌آورند یا درختچه‌های کوچک کمیاب. روی رف پنجره‌ها گلدان‌هایی که توش درختچه‌های کوتاهی هست ردیف کنار هم چیده شده ــ مثل آدم‌کوتوله‌ها. توی عکسهای آقا همیشه طبیعت هست. من عکسهاش را دیده‌ام. به من نشان داده. آقایوسف می‌گوید خوب نیست، تو کار دیگری داری. آقا می‌گوید همه حق دارند عکس ببینند. ولی آقایوسف دوست ندارد. هیچ وقت نشده که بنشیند و عکسهای آقا را ببیند.

آقا کشمشِ اخته شده توی ماست را هم خیلی دوست دارد. فکر می‌کنم بعد از طبیعت و بعد از عکس گرفتن، آقا دو چیز را خیلی دوست دارد: یکی ماست و خیار با کشمش، یکی هم سالاد کاهو که توش چیزهای دیگرهم باشد، مثل سیب‌زمینی یا تخم مرغ یا مرغ تکه شده.

از دیشب کشمش‌ها را توی ماست خیسانده‌ام. برای شام سالاد جوجه درست کردم. شبها کم می‌خورد، یا ماست و خیار با کشمش یا سالاد، هر کدام تنهایی. ولی امشب مهمان دارد. باید جگر را هم تنوری کنم. صبح که می‌رفت بیرون، خواست برای شام پاتهٔ جگر درست کنم. برای درست کردن پاتهٔ جگر خیلی باید دقت کنم، چون زهرّه که خیلی تلخ است به جگر چسبیده، باید با دقت زهرّه را از جگر جدا کنم. اگر زهرّه بترکد، همهٔ جگر را تلخ می‌کند و جگر دیگر به درد نمی‌خورد. لباس‌هاش را هم باید اتو کنم. از سفر که آمد، یک عالم لباس پوشیده شده داشت که شستم. به آقایوسف گفتم جگر و ماءالشعیر و پنیر که تمام شده بود بخرد. خودم هم از توی باغچه گل چیدم و گلهای قبلی را که پلاسیده شده بود بیرون ریختم و گلهای تازه را گذاشتم توی گلدانِ روی میزِ سالن. بعد رفتم تمام روزنامه‌ها و مجله‌هایی که پشت در حیاط بود جمع کردم و آوردم توی ساختمان.

توی روزنامه‌ها همیشه از آقا می‌نویسند. صبح به صبح، دو سه جور روزنامه می‌آید درِ خانه و هفته‌ای چند تا مجله که بیشتر آنها دربارهٔ عکاسی و نقاشی و این جور چیزهاست. همین طوری اینها را برای آقا می‌فرستند. من وقتی کارهام تمام می‌شود، روزنامه‌ها و مجله‌ها را ورق می‌زنم تا ببینم دربارهٔ آقا چی نوشته‌اند. دور چیزهای خوبی که نوشته‌اند با ماژیک قرمز خط می‌کشم و می‌گذارم روی میز آشپزخانه، جلوی چشم آقا تا هر وقت از آنجا رد شد ببیند. ولی اگر چیزهایی نوشته باشند که خوشم نیاید، دورش خط نمی‌کشم. آقا وقتی چشمش به این خط کشی‌ها می‌افتد می‌خندد.

یوسف از توی حیاط داد زد «توکا!»

توکا از پشت میز آشپزخانه پاشد و دوید طرف حیاط. یوسف چیزهایی را که خریده بود گذاشت توی بغل توکا. «احمد آمده دنبالم. می‌ریم تا تجریش و برمی‌گردیم.»

از لای در، احمد هم‌ولایتی‌شان را دید که زل زده بود به او. خودش را پس کشید و برگشت توی ساختمان. نانها را تکه کرد و گذاشت توی شیر. چاقو را برداشت و پوستِ نازک روی جگر را برداشت و بعد زهرّه را جدا کرد. جعفری‌ها را خُرد کرد ریخت کف ظرف. بعد، نانهای خیس‌خورده و بعد، جگرهای تکه شده را. میز شام را چید. اتوی لباس‌ها هنوز مانده بود. ساعت نزدیک هفت بود. رفت توی زیرزمین، روسری‌اش را برداشت و صورتش را شست و ایستاد جلوی آینه. موهاش را باز کرد و شانه زد و دوباره بافت. صدای باز شدنِ در آمد. درست بعد از آینه، ردیف پنجره‌های کوچک و چسبیده به سقفِ زیرزمین شروع می‌شد. از آنجا می‌توانست راحت توی حیاط و پاهای آرسته را ببیند که داشت می‌رفت توی ساختمان. روسری‌اش را سرش کرد و دوید بالا. آرسته توی آشپزخانه با تلفن حرف می‌زد. توکا سلام کرد و آرام خزید توی آشپزخانه. از شربت سکنجبینی که خودش درست کرده بود، یک لیوان با یخ گذاشت جلوی آرسته. تلفنش که تمام شد، یک‌نفس شربت را سر کشید. توکا زل زده بود به لیوان شربت که روی هوا و توی دست آرسته تمام می‌شد و آخر سر یک تکه یخِ آب‌شده و کوچک ماند توی لیوان. احساس کرد به جای آرسته خنک شد.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۶۲٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۳

تعداد صفحه‌ها

۱۰۳ صفحه

حجم

۶۲٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۳

تعداد صفحه‌ها

۱۰۳ صفحه

قیمت:
۲۷,۰۰۰
تومان