دانلود و خرید کتاب تولد در سائوپائولو راضیه مکاریان
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب تولد در سائوپائولو اثر راضیه مکاریان

کتاب تولد در سائوپائولو

گردآورنده:بهزاد دانشگر
انتشارات:عهد مانا
امتیاز:
۴.۴از ۱۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب تولد در سائوپائولو

کتاب تولد در سائوپائولو نوشتهٔ راضیه مکاریان و به‌کوشش بهزاد دانشگر است و در انتشارات عهد مانا به چاپ رسیده است. این کتاب دربردارندهٔ خاطرات کامیلا سلستینو، بانوی برزیلی مسلمان‌شده، است. تولد در سائوپائولو ادامه‌ٔ مجموعهٔ «تولد در لس‌آنجلس» و «تولد در توکیو» است.

درباره کتاب تولد در سائوپائولو

کامیلا سلستینو مانند همهٔ نوجوانان در این سنین با پرسش‌های بسیاری مواجه شد. او ابتدا با اعتقادات مسیحی به‌دنبال یافتن پاسخ پرسش‌هایش رفت و وقتی آن‌ها را نیافت به سمت آتئیست‌شدن حرکت کرد تا اینکه در ۱۷ سالگی، با یک مسلمان آشنا شد و پس از آشنایی با اسلام مسیر زندگی‌اش سمت‌وسویی جدید گرفت. کتاب تولد در سائوپائولو داستان این مسیر تحول فکری و روحی را روایت می‌کند.

کتاب تولد در سائوپائولو را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب به دوستداران آثاری با موضوع تحول شخصی و با محوریت فضای دینی و اسلامی پیشنهاد می‌شود.

بخشی از کتاب تولد در سائوپائولو

«در سائوپائلو، خانهٔ ما در مرکز شهر و روبه‌روی یک کلیسا بود. در مکانی که از نظر فرهنگی درجهٔ بالایی داشت. آن‌جا جای گرانی برای زندگی محسوب می‌شد و بیش‌تر کسانی که آن‌جا زندگی می‌کردند، ایتالیایی بودند. در کلیسای مقابل خانهٔ ما جشن‌های رسمی ایتالیایی‌ها برگزار می‌شد؛ مثل بزرگداشت یک زن مقدس به اسم «آشیروپیتا»، یا به قول ایتالیایی‌ها «آچیروپیتا».

اولین خاطراتی که از دوران کودکی دارم برمی‌گردد به آن روزها. من همراه با پدر، مادر و خواهرم «کارینا» در جشن آشیروپیتا شرکت می‌کردیم. یکی از صداهای مورد علاقهٔ من در زمان برگزاری جشن، صدای ناقوس کلیسا و هم‌خوانی سرود مذهبی بود.

آرامش کلیسا وقتی که مردم روی صندلی‌ها می‌نشستند و هنگام خواندن دعا سکوت می‌کردند، فکر مرا که دختر کوچکی بودم آرام می‌کرد. بازی‌ها و خنده‌های بیرون از کلیسا با کارینا هم خاطرات خوبی از مراسم مذهبی در ذهن من به جا می‌گذاشت. پدر من از خانوادهٔ پاپ سلستین پنجم، یکی از پاپ‌های بزرگ و مهم تاریخ رم است که به‌دست دشمنان مسیحیت، کشته شد.

دین، نقش پررنگی در زندگی ما داشت. غیر از مراسم کلیسا، من عبادت کردن را توسط مادرِ پدرم دیده بودم. یک کمد کوچک در خانهٔ او بود که مجسمهٔ حضرت عیسی و تندیس حضرت مریم، داخل یک طبقهٔ آن قرار گرفته بود. مادربزرگ، دو شمعی که همیشه کنار مجسمه‌ها قرار داشت را روشن می‌کرد، پارچه‌ای روی موهایش می‌انداخت و مقابل این دو مجسمه و صلیب میانشان می‌نشست. من به مجسمهٔ حضرت مریم نگاه می‌کردم، انگار او هم با مهربانی به من خیره شده بود. او هم مانند مادربزرگ موهایش را پوشانده بود و کف دست‌هایش را به هم چسبانده بود. ناخودآگاه شبیه او می‌شدم و کف دست‌هایم را به هم می‌چسباندم و مانند مادربزرگ چشمانم را می‌بستم. من از همان روزها حرف زدن با خدا را یاد گرفتم و گاهی مانند مادربزرگ، بدون این‌که چیزی روی سرم بیندازم، با خدا صحبت می‌کردم.

پدرم تمام تلاشش را می‌کرد تا ما یک زندگی خوب داشته باشیم. او در خانه برایمان غذاهای خوشمزهٔ ایتالیایی درست می‌کرد و ما دست‌پختش را خیلی دوست داشتیم. پدر هر هفته ما را به پارک می‌برد و برای ما وقت می‌گذاشت. گاهی من را روی شانه‌هایش می‌نشاند و گاهی کارینا را. دنبال ما می‌دوید و وقتی دستش به ما می‌رسید، تا می‌توانست قلقلکمان می‌داد. خنده‌های آن روزها عمیق بود، اما کوتاه و چیزی نگذشت که زندگی ما با یک اتفاق، دچار دگرگونی شد.»

نظرات کاربران

:)
۱۴۰۲/۰۹/۱۲

دراین کتاب همراه می شویم با بانویی برزیلی که مسیر های زیادی را پشت سر گذاشت دختری که آرزوی زندگی داخل آمریکا را داشت ولی بیماری مادر و سوالاتی که در ذهنش بود باعث شد که سه تا دین عوض

- بیشتر
fateme28
۱۴۰۲/۱۰/۳۰

بسیار زیبا و تاثیر گزار بود کاش قدر دین مان و زندگی در ایران رو بدونیم

عشق کتاب
۱۴۰۲/۱۰/۱۷

تولد در نوجوانی! تولد در قلب برزیل! تولد در سائوپائولو! همواره شنیدن روایت زندگی کسانی که (به ظاهر) آزادی داشته اند و از هر چیز رها بوده اند اما به دین اسلام آن هم مذهب تشیع گرویده اند، برایم جذاب بوده

- بیشتر
majede haeri
۱۴۰۲/۱۰/۱۵

درباره یک خانم برزیلی هست که با یک آقایی در محل کارش آشنا میشه، و اخلاق خوب آقا و رفتار محترمانه‌ش با همسرش، خیلی توجه این خانم رو جلب میکنه، و باعث میشه مسیر زندگی‌ش عوض بشه.

من
۱۴۰۳/۰۱/۱۶

چه قدر قشنگ بود😭 چه قدر خدا بهش لطف داشت😭 کاش بشه ما هم انقدر واسه اسلام کار کنیم

مصطفی
۱۴۰۳/۰۲/۲۵

در کتاب خطاب به زن ایرانی می گوید شما مثل ماهی داخل آب هستید

بریده‌هایی از کتاب
مشاهده همه (۶)
من برای صحبت کردن به طرف کسی نمی‌رفتم. اجازه می‌دادم سؤال برایشان ایجاد شود و خودشان مشتاق شنیدن جواب باشند، نه این‌که پاسخِ پرسشِ نداشته را بدهم. برای همین بیشترشان حرف‌هایم را می‌پذیرفتند. هرچند من به نتیجهٔ صحبت‌هایم کاری نداشتم. حقیقت را می‌گفتم و به این‌که چه تأثیری داشته باشد فکر نمی‌کردم.
کاربر ۱۵۱۹۷۳۹
طرز رانندگی ایرانی‌ها خیلی متفاوت بود. انگار دسته‌جمعی از دست پلیس فرار می‌کردند. هر چه دنبال کمربند گشتم، پیدا نکردم. می‌خواستم از ترسم زیر صندلی بروم و کف ماشین بنشینم. شروع کردم ذکر یا حسین را تکرار کنم. این را از عرب‌های مسجد محمد رسول‌الله یاد گرفته بودم. هر لحظه احساس می‌کردم الان تصادف می‌کنیم. وسیله‌ای گوشهٔ چشمم را پر کرد. به طرفش برگشتم. مات و مبهوت موتور سیکلتی را دیدم که پنج نفر روی آن نشسته بودند و هیچ‌کدام هم کلاه ایمنی نداشتند. گفتم یا حسین... در برزیل دو نفر بیش‌تر نمی‌توانند روی موتور بنشینند. اما آن‌روز من به مهارت ایرانی‌ها در رانندگی پی بردم. چون با این وضع، کسی تصادف نکرد و ما به سلامت به مقصد رسیدیم.
حیران
خیلی دوست داشتم به همهٔ کسانی که در مترو بودند بگویم من با اسلام آشنا شده‌ام. با انسانی به‌نام حسین. شما او را نمی‌شناسید. که اگر بشناسید دوستش دارید و اگر داستانش را بشنوید، به اندازهٔ من گریه می‌کنید.
حیران
می‌خواستم تا هر وقت لازم است آن‌جا بایستم و دیوار را لمس کنم و چشمم را از درِ مسجد برندارم، بلکه باز شود و من را به داخل خودش بکشد. بعد آرام بسته شود و من روشنایی واقعی را بچشم. تا صبح در دل نور، بیدار بمانم و طعم عبادت را مزه کنم. انرژی قدرتمندی از پشت دیوارها به سمتم می‌آمد که نمی‌توانستم انکارش کنم. جاذبه‌ای که چندین برابر جاذبهٔ زمین بود. دستم را نمی‌خواستم از دیوار مسجد جدا کنم، اما باید قبل از این‌که خیلی دیر می‌شد، به خانه برمی‌گشتم. بالاخره دل کندم، ولی قبل از رفتن دوباره کنار در ایستادم و زیر لب گفتم: «برمی‌گردم.»
کاربر ۱۵۱۹۷۳۹
تنها مقابل درِ بزرگ مسجد ایستادم. روی تابلویی به زبان عربی اسم مسجد را نوشته بود که من نمی‌توانستم بخوانم و با اندازهٔ کوچک‌تری به زبان انگلیسی نوشته بود: «مسجد محمد رسول‌الله.» محو عظمت ساختمان مقابلم شدم. شکوه این بنا مربوط به مصالح و اندازهٔ دیوارها نبود. فهمیدم چیز دیگری باعث بزرگی این مکان شده است. انگار هاله‌ای نورانی دور تا دور مسجد را فراگرفته بود که از درون آن سرچشمه می‌گرفت. قدم می‌زدم و انگشتانم را آرام به دیوار مسجد می‌کشیدم. پوششی مغناطیسی دور تا دور مسجد احساس می‌کردم که از جنس من نبود. فهمیدم باید جنسم با آن یکی شود تا اجازهٔ ورود پیدا کنم. قداستش را درک کرده بودم و برای حضور در این مکان سر از پا نمی‌شناختم.
کاربر ۱۵۱۹۷۳۹
آسمان پر از ستاره بود. به سیاهی شب و نور ستاره‌ها نگاه می‌کردم و با امام زمان (عج) حرف می‌زدم. اول خودم را معرفی کردم: «من کامیلا هستم. برزیلی هستم. خیلی خوشحالم که خدا من را هدایت کرده و با اهل‌بیت و شما آشنا شدم. من به کمک شما نیاز دارم. می‌خواهم چیزهای زیادی دربارهٔ دین اسلام یاد بگیرم.»
کاربر ۱۵۱۹۷۳۹

حجم

۱۲۴٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۵۲ صفحه

حجم

۱۲۴٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۵۲ صفحه

قیمت:
۳۵,۰۰۰
۱۷,۵۰۰
۵۰%
تومان