دانلود و خرید کتاب فرار به غرب محسن حمید ترجمه مهرداد یوسفی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب فرار به غرب اثر محسن حمید

کتاب فرار به غرب

معرفی کتاب فرار به غرب

محسن حمید، نویسندهٔ «فرار به غرب»، رمان‌نویس و مشاور تجاری پاکستانی‌تبار است که در جوانی برای تحصیلات دانشگاهی به آمریکا مهاجرت کرد. تحصیلات خود را در دانشگاه پرینستون و دانشکدهٔ حقوق هاروارد گذراند؛ اما پس از تمام‌کردن تحصیلاتش، به لاهور (زادگاهش) بازگشت و چهار رمان منتشر کرد که به بیش از سی‌وپنج زبان دنیا ترجمه شده‌اند. او جوایز بسیاری را برای رمان‌هایش بدست آورده و بسیار هم فینالیست مسابقات ادبی بوده است. «فرار به غرب» هم به‌عنوان چهارمین رمان او، در لیست برگزیدگان جایزهٔ من‌بوکر قرار گرفت. علاوه‌بر آن، نیویورک‌تایمز هم در سال ۲۰۱۷ این کتاب را جزو پنج رمان برتر سال معرفی کرد.

فرار به غرب (Exit West)، رمانی دربارهٔ مهاجرت است؛ مهاجرت سعید و نادیا از شهری که درگیر جنگ‌های داخلی است و از طریق دری جادویی که به جزیره‌ای در یونان باستان می‌رسد. در آن جزیره، تعداد مهاجران بسیار زیاد است و همین موضوع باعث می‌شود که آن‌ها به‌دنبال مکان جدیدی برای مهاجرت بگردند؛ و به لندن برسند. آرام‌آرام واقعیت و رویای مشترک این دو نفر از هم فاصله می‌گیرند. در لندن، با مهاجران با خشونت رفتار می‌کنند و این موضوع روزبه‌روز به امر عادی‌تری بدل می‌شود.

سرنوشت، این زوج را به آمریکا می‌رساند و رابطهٔ عاشقانهٔ این دو نفر هم دستخوش این مهاجرت‌ها قرار می‌گیرند: «داشتن یک اتاق برای خود، با چهار دیوار، یک پنجره و یک درب قفل‌دار، به شکل باورنکردنی‌ای خوش‌شانسی به نظر می‌رسید. نادیا می‌خواست لوازمشان را پهن کند و همان‌جا مستقر شوند؛ اما می‌دانست باید هر لحظه برای ترک آن‌جا آماده باشند. پس فقط اقلامی را از کوله‌پشتی بیرون آوردند که فکر می‌کردند قطعاً لازم هستند. سعید به نوبهٔ خود، عکس والدینش را که در بین لباس‌هایش پنهان کرده بود، بیرون آورد و آن را روی قفسهٔ کتابی گذاشت و به آن عکسِ تاخورده خیره شد؛ با این کار باعث شد آن اتاق تنگ و کوچک، حداقل برای مدتی به یک محل سکونت واقعی شباهت پیدا کند.»

نظرات کاربران

mehdi
۱۳۹۸/۰۵/۰۴

خب محسن حمید با این کتاب نامزد بوکر شده منم برنده بوکر زیاد خوندم و اعتبار جایزه بهم ثابت شده برا همین اسم این کتاب و بوکر و حمید کنار هم ک میاد بدم نمیاد کتابو بخونم، ولی مواجهه با

- بیشتر
شهرام مؤیدی
۱۳۹۷/۰۵/۱۰

دوستان به برگردان بد و اشتباه اشاره کردند ولی خود موضوع روایت و جنس و لحن داستان تا صفحه ی ۴۰ که من خوندم در حد انشاء مدرسه یا خاطرات پراکنده و شلخته بود .

سمانه
۱۳۹۹/۰۹/۰۶

خفه شدم تا تموم شد

nkb
۱۳۹۷/۰۵/۱۲

ترجمه این کتاب یک پرت و پلای تمام عیار بود

Ehmad Chehre
۱۳۹۷/۰۵/۱۷

سلام اصل کتاب احتمالا خیلی بهتر بوده اما سانسور و ویراستاری بد کار ترجمه رو هم تحت الشعاع قرار داده. علی ایحال پیوسته خوندمش .

neda
۱۳۹۷/۰۵/۰۹

به نظرم ترجمه اش افتضاح هست و همه هیجان کتاب رو گرفته

باران پاییزی
۱۳۹۷/۰۵/۰۸

چرا از مترجم ناشناس و انتشارات ضعیف؟ کتاب به این مهمی؟

فتاحی
۱۴۰۱/۰۷/۱۵

این چه سمی بود من خوندم ... حیف وقت و زمان

mahyart256
۱۳۹۸/۰۱/۱۴

سانسور و ویراستاری و ترجمه بد کل روح داستانو از بین برده و این دو ستاره هم فقط برای اونه.

من خودمم نه خاطره
۱۳۹۷/۰۵/۱۰

من که نخوندم ولی به نظر میرسه رمان غمگینی باشه میل به خوندنش ندارم

بریده‌هایی از کتاب
مشاهده همه (۱۲)
«بدون وجود تماشاگر، هیچ فیلمی وجود نخواهد داشت.»
سیّد جواد
در میان پله‌ها، سعید خطاب به نادیا می‌گوید: «هی ببین، با یه قهوه چطوری؟» و پس از یک مکث کوتاه، نظر به ظاهر محافظه‌کارانه نادیا چون کمتر پررو به نظر برسد، اضافه کرد: «تو سلف؟» نادیا چشم در چشمان او دوخت و پرسید: «نماز ظهرت رو نمی‌خونی؟» سعید در حالی‌که سعی می‌کرد قشنگ‌ترین لبخندش را بزند، گفت: «متأسفانه، نه همیشه.»
سیّد جواد
زندگی همین است، لحظهیی داریم به رفت و آمدهای روزمره‌مان برای انجام کارهای پیش پا افتاده می‌پردازیم و لحظهیی بعد در بستر مرگ افتاده‌ایم؛ با این حال فناپذیری ذاتی‌مان موجب نمی‌شود از مسائل زودگذر پیرامونمان دست بکشیم؛ هرچند نمی‌دانیم تا آخرین لحظه زندگی، مرگ همه جا با ما است.
سیّد جواد
به رغم پوشش همیشگی سعید به طور تصادفی متوجه می‌شود نادیا یک خال زیبا روی گردنش دارد، یک خال بیضوی گندمگون که گهگاه ولی نه همیشه، همراه با نبضش تپش دارد.
سیّد جواد
شخصیت انسان‌ها غیر قابل تغییر، یا به منزله رنگ‌های ثابتی مانند آبی یا سفید نیست، بلکه مانند آینه‌ای است که نور اطراف را منعکس می‌کند و رنگ‌هایی که ما بازتاب میدهیم بستگی زیادی به آنچه دارد که در پیرامون ما است.
Ehmad Chehre
در شهری مملو از پناهجویان اما کماکان در صلح، یا حداقل نه در یک جنگ تمام‌عیار، چندین روز بود که مرد جوانی در کلاس درس، زن جوانی را می‌دید، اما با او باب گفت‌وگو را نگشوده بود. آن مرد جوان سعید و آن زن نادیا نام داشت. سعید ریش یا شاید بهتر باشد بگوییم ته‌ریش ظریفی داشت، و نادیا همیشه سراسر بدنش، از نوک انگشتان پا گرفته تا زیر گردنش را با یک ردای مشکی می‌پوشاند.
سیّد جواد
شخصیت انسان‌ها غیر قابل تغییر، یا به منزله رنگ‌های ثابتی مانند آبی یا سفید نیست، بلکه مانند آینه‌ای است که نور اطراف را منعکس می‌کند و رنگ‌هایی که ما بازتاب میدهیم بستگی زیادی به آنچه دارد که در پیرامون ما است
mahyart256
«بدون وجود تماشاگر، هیچ فیلمی وجود نخواهد داشت.»
کاربر ۵۱۱۵۷۲۶
«بدون وجود تماشاگر، هیچ فیلمی وجود نخواهد داشت.»
کاربر ۵۱۱۵۷۲۶
وقتی قهوه درون فنجان‌هایشان کمتر شد، روحیه آن‌ها جوان‌تر و بازیگوش‌تر شد و نادیا به او گفت: «تصور کن اگه من قبول می‌کردم با تو ازدواج کنم زندگی‌ات به چه شکل می‌شد؟» در بالای سرشان در آسمان در حال غروب، ماهواره‌ها به ارسال پیام مشغول و آخرین شاهین‌ها در حال برگشت به لانه‌هایشان بودند و در اطراف‌شان عابران لحظه‌ای توقف نمی‌کردند که به این پیرزن و ردای سیاهش یا این پیرمرد با ته‌ریش سپیدش نگاه کنند. آن‌ها قهوه‌شان را تمام کردند. نادیا از سعید پرسید آیا او به بیابان‌های شیلی رفته و ستاره‌ها را دیده و آیا آن‌ها آنقدر که او فکر می‌کرد زیبا بودند. او سری تکان داد و گفت اگر یک شب وقت داشته باشد، او را با خود خواهد برد، این منظره ارزش دیدن را دارد و نادیا چشمانش را بست و گفت خیلی دوست دارد این کار را بکند و آن‌ها ایستادند و همدیگر را در آغوش گرفتند، در حالی‌که آن موقع نمی‌دانستند آیا زمانی آن شب فرا خواهد رسید.
mahyart256

حجم

۱۴۱٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۶۸ صفحه

حجم

۱۴۱٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۶۸ صفحه

قیمت:
۴۵,۰۰۰
۳۱,۵۰۰
۳۰%
تومان